خوش ميگذره ...
خوش ميگذره ...
سلام دوستاي مهربونم ، سلام عسل ناز مامان .
روزهاي زيباي خونه پدري بالاخره تموم شد و ما برگشتيم . توي مسير برگشت به خاطر نازدار مامان خيلي توقف داشتيم و چون هوا گرم بود چندين بار دست و پاي نازگلم رو اب زدم تا گرمازده نشه . شب رو رفتيم اصفهان خونه دوست خونوادگيمون ، تا دير وقت بيدار بوديم وتوي حياط باصفاي خونه ياد گذشته ها كرديم و حسابي خنديديم . تقريبا همه اهل خونه تا اذان صبح بيدار بوديم . خلاصه از اصفهان حركت كرديم به سمت تهران . بابايي واسمون غذا گرفته بود واز ديدن عروسك خانوم حسابي ذوق زده شده بود . انقدر حواسش به عشق كوچولوي خونه بود كه حسوديم شد. وقتي داشت با رستا بازي ميكرد ، خيلي دقيق نگاهش كردم ... چقدر عوض شده ! چند تار مو سفيد رو شقيقه هاش بود كه چهره مردونه اش رو جذاب تر كرده ... چند تا چروك ريز زير چشم هاش ...
چقدر زمان داره زود ميگذره . چقدر دوستش دارم ، چقدر هر دوشون رو دوست دارم ... خدايا ممنون كه من رو لايق اين خوشبختي دونستي .
راستي چند روز بعد از اومدن به تهران ، عمه ها و پدربزرگ و مامان بزرگ اومدن خون ما ... بازم زحمت كشيدن و واسه عشق مامان هديه اوردن ... قربونت برم كه هميشه كادوبارون ميشي .
عزيز كرده دل مامان ، فرشته كوچولوي صورتي ، عاشقتيم ! راستي ماماني شما فوق العاده خوش خنده و خوش اخلاقي ، ماشالا ... هميشه داري ميخندي و به خوش خنده بودن تو فاميل معروفي ... همه ميگن تا حالا نيني به خوش اخلاقي و خانومي شما نديدن . راستي ماماني هميشه صدات ميكنه :از همه كوچولوتر !!!!
از همه كوچولوتر ممنونم كه زندگي مامان رو پر كردي از شادي و شكلات و خنده ... ايشالا زندگي شما هم همين باشه .