روز پدر ...
اقا روز پدره دیگه ... روز مرد یعنی چی اخه ؟؟؟ هی بگرد وبگرد واسه بابایی کادو بخر ... , صبح کله سحر بلند شده از خواب ... به من میگه سلام خانومم چه خبر ؟؟؟
من : هیچی سلامتی
بابایی :
من : اگه منظورت روز پدره که به تو هیچ ارتباطی نداره ، اخه مگه تو پدری ؟؟؟
بابایی : حالا یه عمره که به ما میگه ((بابایی )) دقیقا امروز من دیگه بابایی نیستم .
من : هستی ولی بابایی واقعی نیستی
بابایی میره سر کار.چرا خداحافظی نکرد ؟؟؟؟؟
خلاصه عصر از سر کار بدوبدو میرم خونه ودوش میگیرم و ارایش و لباس ناز و سشوار ... میرم کرج خونه مادر شوهری جشن داریم واسه روز پدر ... مولودی ... اقا چشمتون روز بد نبینه ، تو ترافیک اتوبان میمونم شدیییید ... گرم ...بدون کولر ... بدون آب یخ ...خلاصه اینکه بابایی هم هی زنگ میزنه : کجایی ؟ رسیدی ؟؟ چه خبر ؟؟ الان دقیقا کجایی ؟؟؟
اخه کجام اخه ؟؟؟تو اتوبان ، بابایی میپرسه کیلومتر چند ؟؟؟ اینم منم
خلاصه اینکه ساعت 7:30 رسیدم کرج ... مولودی تا ساعت 6 بود .... خداییش از 4 تو راه بودم ... انقدر گرمم بود دوباره دوش گرفتم و با یه شربت یخ دوباره حالم جا اومد . همه اومدن اونجا ... غیر از بابایی ... عروسی دوستش بود . زن ومرد هم جدا بود .. منم کسی رو نمیشناختم نرفتم ... حالا راست ودروغش بماند که جدا بود یا نه ؟
راستی عروسی جدا یعنی چی اخه ؟
شب با حضور دو تا نی نی که یکیشون هی گریه کرد و اون یکی هم خیلی اروم بود به خیر وخوشی سپری شد . واسه شام هم مامان همسری غدای مورد علاقه عروس خانوم رو درست کرده بود ... دستشون درد نکنه ... خدایی اخه مادر شوهر هم انقدر خووووووووووب
اخرشب رفتم خونه خواهر شوهر بزرگه و تا نصفه شب فیلم دیدیم ، بعدش هم که من خوابم برد و صبح با صدای بابایی بیدار شدم ... چقدر دلم براش تنگ شده بود ...زود رفتم صورتم رو شستم و ارایش کردم .رفتم بهش سلام کردم و بوسیدمش و روز مرد رو تبریک گفتم ویواش تو گوشش گفتم : بابای واقعی...
(خدااااااااااااااااااااااااا من از دست بابایی چه کار کنم اخه ؟ )میپرسه حامله ای ؟؟؟؟
من : چرا ؟؟؟؟؟؟ میگه خودت گفتی بابای واقعی . یعنی واجب شدم موهامو بکنم از دستش
واسش یه هندسفری بلوتوث خریدم و به پدر شوهرم هم یه هدیه دادم و با بابای خودم هم زنگ زدم و واسشون ارزوی سلامتی کردم ... ( شما هم مثل من خیلی دختر بابا هستین ؟ )
واسه نهار هم خواهر شوهری واسم یه سورپرایزی داشت که خیلی دوست دارم وشب قبلش گفته بودم هوس کردم ... خیلی خانوم مهربونیه ... میخواست قرمه سبزی درست کنه وسبزی خریده بود وخرد کرده بود ولی به خاطر من ته چین زیره با گوشت درست کرد ... بهله ... همچین خانواده ای هستیم ما ... بابایی هم میگه : ای بابا این زن مارو انقدر لوس نکنین ، نازش به انداره کافی زیاد هست ... (حسووووووووووودیش شده )
راستی اینا هم هدیه دختر خواهر شوهرمه از امریکا فرستاده ... ممنوووووووون خیلی نازه . مخصوصا اون پیرهن توریه ..همه ملت میدونن من دختر دوست دارم ... حالا نی نی من پسمل میشه و من عاشق پسملم میشم ... ولی انقدر سرتقم که اگه نی نی من پسمل شد بازم اینارو میکنم تنش و از عکس میگیرم ...
اینم اون پیرهن فنقله از نزدیک ... خداییش خیلی نازه . اون پتو هم خیلی باحال ونرمه