زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

رویای واقعی

روزهايي كه گذشت !

1394/8/5 2:08
نویسنده : غزل , باباییش
533 بازدید
اشتراک گذاری

روزهايي كه گذشت ...
رستا عزيز ما داره پنجمين ماه زندگي اش رو ميگذرونه... ايشالا كه سالهاي سال سالم و سرحال باشي ماماني ...اگه بگم كار داشتم و سر شلوغ بود و رستا اذيت ميكنه و اين حرفا دروغ گفتم ... تقصير خودمه ... تنبلي كردم ... 
از شيراز ، برگشتيم ... يه مسافرت رفتيم شمال خونه مامان بزرگم ، بازم خاله ها زحمت كشيدن و به رستا عزيز مامان هديه دادن ... تهران هم كه به طور دايم گشتيم دنبال خونه تا بالاخره بازم يه اثاث كشي داشتيم و برگشتيم تهران . توي خونه اي كه خيلي دوسش دارم اما متاسفانه بالكن نداره، در نتيجه گلدونهام رو دادم به مادر شوهر جان تا ازشون مواظبت كنن .
فعلا سر كار نميرم تا ببينم چي ميشه ؟ راستي اون عروسي هم كه نميدونستم ميرم يا نه ؟ رفتم ... جاي شنا بسي خالي ... خيلي خوش گذشت . با همه خاله ها ... كلي خنديديم و رقصيديم و عكس گرفتيم . رستا هم با مامانش لباس ست پوشيد و كلي دلبري كرد .
سومين ماهگرد فرشته كوچولو رو خونه خواهر شوهرم جشن گرفتيم و چهارمين ماه گرد دقيقا مصادف شد با تولد خاله مريم ، كه از جشت تولد خاله مريم سوءاستفاده كرديم و چهارمين ماه گرد شما رو هم با جشن و شادي گذرونديم خدا رو شكر . 
راستي عروسك ما ، واكسن چهار ماهگي هم اذيتش كرد و چون تو هر دوتا پا بود ، بسي سختتر از دفعه قبل بود . طبق معمول عشق كوچولوي مامان دو سانتي متر بلندتر از قد طبيعي بود و خوشبختانه دختر ما همچنان به بلند قدي ادامه ميدهد ... بله تازشم ... 
ماماني كه طاقت نداره ، واسه واكسن بابايي شما رو برد توي اتاق و ماماني طبق معمول يواشكي گريه كرد . قطره استامينوفن رو هم شما نميخوري . wحتي يه قطره . همه رو بالا مياري . اين شد كه خاله دقيقا تا صبح بيدار موندو شما رو پاشويه كرد و دستمال خيس براتون گذاشت . اخه ماماني هم خيلي ناگهاني مريض شد . يه روز هم رفتيم محل كار مامان و شما كارمند كوچولو شدي و بازم كادو بارون شدي و كلي بغل اقاي رييس ماماني بودي و واسش خنديدي ... مادري و اقاجون هم برگشتن شيراز و خاله مريم موند پيش ما . علاقه زيادي به خاله مريم داري و كلا هر جا نشسته باشه نگاهش ميكني و با صداهايي كه از خودت در مياري صداش ميكني . 
شبهاي محرم هم رفتيم خونه خاله فرزانه كه مراسم داشتن و شما يه دوست كوچولو پيدا كردي كه خيلي ماماني دوسش داره و اسمش اقا فرنام هستش . كلي بامزه است و شيرينه . احتمالا يه سفر كوچولو چند روزه ميريم شيراز كه شادي و شكلات و خنده رو با خودت به شيراز ببري، ايشالا خونه شما هم پر از شادي و شكلات و خنده باشه . 

پسندها (4)

نظرات (4)

مژگان
5 آبان 94 10:23
غزل جان یه سوال! تو دوران بارداری چیکار کردی رستا گلی خوش اخلاق شده؟ قرآن خوندی؟ غذای خاصی خوردی؟ کار خاصی کردی یا ماشاالله خوش شانس بودی؟
غزل , باباییش
پاسخ
نميدونم عزيزم . شايد چون خيلي اروم بودم . شايدم چون اصولا من سرخوشم خخخخخ . خوب به خودم رفته خخخخخخ
مژگان
10 آبان 94 9:50
خدا بهتون ببخشه دختر خوش اخلاقتون رو و ان شاالله روز به روز خوش اخلاق تر و خوش خنده تر بشه
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزيزم لطف داري
مامان لیدا
15 آبان 94 19:58
5ماهگیت مبارک باشه رستا کوچولوی خوش خنده
ملکه السا (روژان)
21 آبان 94 11:52
خاله مرسی خیلی خوشکله به من هم سر بزن