دارم میرم شیراز ...
وااااااااااااااااای خیلی خوشحالم ... هوار تا ... راستی سلام ...
خوببین ؟ من دارم با خاله ها میرم شیراز پیش بابا جونی و مامان جونی ..هشت نفریم ... دو تا کوپه ... باورتون نمیشه با چه فلاکتی بلیط گرفتم .... دیروز که به سوغاتی خریدن گذشت و کارهای مرتب کردن خونه در حد اساسی امروز هم بقیه خریدها و یه چیزهایی واسه خودم بخرم و واسه بابایی چند مدل غذا درست کنم ( همچین دختر کدبانویی ام من ) ... تازه وای به حال بابایی اگه بیام ببینم قاقالی لی هاش رو نخورده . یه موقع هایی میرم خونه میبینم بابایی که همش چند دقیقه زودتر از من رسیده تبدیل به یه غول کوچولو شده و همه یخچالو خورده ... یه وقتایی هم با هزار جور التماس هیچی نمیخوره . شما هم همش درگیرین مثل من ؟ اخه چه معنی میده بابایی همش غذاهای نونی دوست داره ؟ من چی درست کنم خووووووووووووو ؟ اقا تو خونه ما انواع و اقسام کوکو و کتلت درست میشه ... دیشب حسابی هوس فسنجون کردم و بعد از مدتهای مدید فسنجون پخته کردم ... بابایی اصلا نخورد ، حتی امتحان هم نکرد ... واسه نهار فرداش هم گفت : خودم جوجه میخرم ... خخخخ
فعلا هیچی نمیتونه کلافه ام کنه چون چند روز از تهران و حال و هواشو و کار و درس میرم بیرون و حال میکنم ... وقتی هم که برگردم امتحان دارم ...
مهم نیست فعلا که خوبم و خوشحال راستی ....
به سلامتی همه هم که تنبل شدین ... فریبا خانوم تنبل که کلا خوردن و خوابین و اینا ... اصلا نمیاد بنویسه که ببینم چه خبره ؟ احتمالا یه توپ قلقلی به دنیا میاره خخخخخخخخخخخخ ، بهار بالام که دیگه نگو ... کلا نمیاد ... دهکده ما سه نفر هم که اومده نوشته خخخخخخخخخ و رفته ... این چه وضعه خووووووووووو ؟
تازشم ... از شیراز واستون هیچی نمیارم ...