من اومدم ....
من اومدم ....
حوصله ندارم ... پست منو چرا نی نی سایت خورده ؟؟؟ این همه تایپ کردم ... ای بابا ...
جاتون خالی خیلی خوش گذشت . هرچند گل دخترمون مریض بود ... سودا... عزیز عمه مریض بود و بیمارستان بستری بود ، دکترها میگفتن التهاب کلیه است ... ایشششششالا زود خوب میشی عزیزم و دیگه هیچ وقت مسیرت اونجا نیست ...
ابجی بزرگه خونه خریده بود خیلی شیک و بزرگ و مجلسی ... و هدیه بارون شد اما من هیچی نخریدم ... اخه میخواستم با جناب اقای بابایی برم واسه هدیه دادن ... بابا گلی هم خیییلی بهتر بودن خدا رو شکر ... رفتیم شاهچراغ و حافظیه و آرامگاه سعدی و خیابون گردی ... و البته هر روز 3 تا 5 ملاقات ...
راستی بچه ها واسه دوست عزیزم فریبا دعا کنید که امروز خوش خبر باشه و یه پست خوب بزاره ... نگرانشم ... ممنون ... واسه سودا گلی منم دعا کنین ...
وقتی میام تهران یه مدت بیحوصله ام واسه همین حوصله نوشتن ندارم ... یه ذره هم عکس گذاشتم تو ادامه مطلب ...
ارامگاه حافظ :
اینم طرح جدید ناخونام ... البته میرم عوضش میکنم دوسش ندارم ، داشتم میرفتم شیراز خیلی عجله ای شد ...