تو دل مامان خوش میگذره ...
نینی گلی مامانش سلام .... دوست جونام سلام .... همه خوبین ؟؟؟
غزلی این روزها داره حسهای جدید رو تجربه میکنه دیروز رفتم سونو بررسی قلب و رشد جنین ... اقا یه نینی داریم گل منگلی که قلبش اندازه خودش کوچولو با دستها و پاهای کوچولو .و من همچنان باورم نمیشه ...
هنوز هم تو بهت این موضوع هستم که واقعا غزل داره مامان میشه ؟؟؟
راستی ... نینی گلی ما یه دونه است ... یعنی قرار بود دوتا باشه اولش دکتر بهم گفت دوقلو میباشد ولی یه دونه است ..
. تهنایی واسه خودش نشسته تو دل مامانش و هروقت حوصله اش سر میره دست میکنه تو معده مامانش و بیچاره غزل ...
بهش میگم نینی گلی میشه اروم بشینی و هی دستت تو دل وروده مامانی نکنی ؟؟؟ میفرمایند : نه خیرم نمیشه ... مامان خودمه ... خونه خودمه ... دست خودمه ... دلم میخواد ....
بهله همچین نینی ای داریم من ...
راستی اولین سفر با نینی گلی رو رفتیم شمال ... خونه عزیز خانوم ... جاتون خالی خیلی حال داد و البته غزلی سرما خورد شدییییییید ... اما خوب بود ... بعد هم بابایی اومد دنبالمون ... واسه برگشتن یه جا ایستادیم وصبحانه خوردیم تو اون فضا و اون هوا ... همه چیز سبز ... تا اون روز از نیمرو بدم میمومد اما اونروز بابایی نیمرو واملت سفارش داد که عجیب چسبید . اصلا حواسم نبود واستون عکس بگیرم ...
راستی دوست جون فریبا این روزها خیلی هوایمان را دارد ...
نینی نوشت : ممنونم فریبا گلی هی به مامام یاد میدی چه کار کنه ؟
غزلی نوشت : با تمام وجودم این روزها رو برای همه اونهایی که ارزوش رو دارن از خدا میخوام .