زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

رویای واقعی

ارامش کم کم برمیگرده ...

1393/8/24 11:57
نویسنده : غزل , باباییش
544 بازدید
اشتراک گذاری

سلام . گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که چقدر خوبه این وبلاگ رو دارم و فارغ از همه دغدغه ها میتونم بنویسم . اینجا دوستهایی رو دارم که کاملا واقعی هستند با اینکه اصلا ندیدمشون . دوستایی که با ناراحتیم ناراحت میشن ودلداریم میدن وبا شادیم ازته ته دلشون میخندن و خوشحال میشن . دوستهایی که به خاطر یه موضوع کوچیک لازم نیست ساعتها براشون دلیل بیارم ... اینجا رو دوست دارم. البته این بین زینا هم هست . دوست عزیزی که باهاش واقعا، دوستی رو میفهمم و خوشحالم که دوستمه . این روزهام داره با آرامش بیشتری میگذره و کم کم غزلی اوضاعش داره بهتر میشه ... نینی گلی کمتر دست تو دل مامانش میکنه و حسابی خوبه ... سون جون هم حسابی سرش گرم شده با یه شکم قلقلی و یه پسر عسلی ، ایشالا نزدیکای عید نوروز فرشته اش زمینی میشه و ما بالاخره چشممون به جمال نینی گلیش روشن میشه ... بهار هم خوبه ... زیاد تو وبلاگش نیست اما خداروشکر خوبه ...
دیروز رفتم خونه خواهر شوهری و فسنجون واسم پخته بود ... همه اونجا دعوت بودن ... همه با هم کلی چشمک بازی کردیم و کلی خندیدیم از حکمهای که شاه به دزد میداد ... جاتون خالی ... عصر هم یه جشن دندونی داشتیم واسه مروارید های فنقله یه پسر عسلی که اسمش رادین هستش . کلی هم عکس و خنده ... بعدش م وباباگلی رفتیم خرید و چند دست لباس واسه نینی گلی خریدیم و کلی ذوق کردیم ... یه پتو هم دیدم که خیلی چشممو گرفت ... ببینم نینی گلی چیه ؟؟؟ تا برم واسش بخرم ... عکساشو همه رو با هم میزارم واستون ... ایشالا واسه سیسمونی ...
اینجوری دونه دونه دوست ندارم ...
قراره اسفند یا فروردین بریم کرج واسه زندگی ... هورااااااااااا ... از تهران راحت میشم ... از حالا روزشماری میکنم ...
غزلی نوشت : دوباره احساستم برگشته به روزهای مجردی ... دوباره غزلی احساساتش شدید شده و یه بار دیگه تو زندگی رفتم سراغ دفتر شعرم ... این دفعه یه عشق کوچولو ... خیلی کوچولو اما عمیق مخاطب شعرهام شده ... این روزها زندگیم یه جون جدید گرفته ...

 

پسندها (3)

نظرات (3)

رزا
24 آبان 93 12:26
سلام غزل جون خدا رو شکر که همه چی ارومه ...خدارو شکر نی نی خوبه شکر تو خوبی شکر برای این همه خوبی..........
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم رزای عزیزم... کم پیدایی خانوم ...
مامانی و بابایی دخمل بلا
24 آبان 93 14:17
سلام مامان غزل گل و مهربون و دوست داشتنی نی نی گلی چطوری ؟ خوبی ؟ پستت خیلی حس خوبی داشت .... خوشحالم که زندگیت یه جون جدید گرفته ... خدا همه کوچولوها رو برای مامان باباهاشون و همه مامان و باباها رو برای نینی گلی هاشون حفظ کنه انشاالله .... از شعرهایت برای ما هم بگوووووووووووو مامانی .... فقط به نینی گلی نگو ... ما حسودیمان میشود ها خدارو شکر که تهوعت بهتره و نینی گلی حرف گوش کنه و با دل و روده مامانش بازی نمیکنه زیاد ... عزیزم مراقب خودت و نینی خوشگلمون باش ... دوستت دارم و میبوسمت ... فسنجون نوش جونت .... من عاشق فسنجونم ... خیلی بدجنسی , الان دلم خوااااااااااااااست
غزل , باباییش
پاسخ
دوست جونم چنان دهنم واسه این هوس سرویس شد ... اما خوب بود ... حال داد ... جات خالی
فریبا
24 آبان 93 17:30
سلام عشقم خوبی از اینکه حالت خوبه خوشحالمممممممممممممممم خیلییییی زیاد خوب که روبه راهی خدارو شکر که نی ن یگل منگلی دست تو معده ات نمیکنه نوش جونت به خودت حسابی برسسسسسسسسسسسسسس انشالاه عکس های سیسمونی رو بزاری منم درگیر خریدم برای نفس انشالاه به سلامتی پس راهیه کرجین خوبه از تنهایی در میایییییییییییییییییییییی دوست دارم مواظب خودت و کوشولوت باش که خالش خیلی عاشقشه
غزل , باباییش
پاسخ
عاشششششششششششششقتم