بازم روزهای معمولی ...
سلام دوست جونیام ... خوبین همه ؟؟؟
همه ادم ها یه روزهای معمولی تو زندگیشون دارن ... الان هم روزهای معمولیه منه ... اما با دلتنگی ...
غزل لوووووووس میشود ...
دلم هوای خونمون رو کرده ... هوای ارامش اون خونه رو ... هوای ابجی کوچیکه رو با همون شادی ها وخنده ها ... هوای بابا ی عزیزم و گیر دادناشونو ... به لاک ،به ارایش ،به دیر اومدنهای من به خونه ... دلم مامانمو میخواد ... دلواپسیهاشو ، دوست داشتنهای از جنس مادرانه رو ... ابجی بزرگه رو که یه جورایی غریب میشه دوسش داشت ... یه جورایی خاص خودش ... یعنی زییییییاد ... خیلی خیلی زیاد ...
دلم یه دردونه رو میخواد که گیر بده ... خاله ، منو بیشتر دوست داری یا رهام رو ؟؟؟ و منم بوسش کنم و بگم : هر دوتاتونو و بعد ... دستشو دور گردنم حلقه کنه وبا یه بغض اروم و بگه ... نه خاله ، بگو روژان ... دلم یه نازدار خانوم رو میخواد که کلمه ها رو برعکس بگه وخاله دلش واسش ضعف بره ... رخ ( خر ) ، نوخه ( خونه ) ، نوخ ( خون ) ...
دلم دوست داشتنهای خاص دوتا دل مهربون رو میخواد که اسمش برادره ... دو تا داداش ناز ... با دووتا پسمل و یه دخمل ناز ...
این روزها دلم عجیب گرفته ...