غزل لاغر شده ...
اول سلام ...
خبر ... خبر .... آقا لاغر شدیم حسابی ... داریم لذت میبریم از خومان ... شدم 56 کیلو یعنی 4 کیلو وزن و یک سایز کم کردم ... خیلی خوشحالم ... آقا خوشگل که بودم خوشگل تر شدم ... ماه شدم .... خخخخخخ .... اعتماد به نفس رو دارین ؟؟؟
اون وقتا غزل 53 کیلو بود بعد هی خوش گذروند و خوش گذروند وچاق وچله شد وتبدیل شد به یک عدد غزل 60 کیلویی ... بین خودمون بمونه ولی اخراش دیگه شده بودم سایز 40 تازه بازم مانتو چهل واسم تنگ بود ... بابایی هم همش غر میزد و میگفت چاق شدی ... خلاصه بعد از کارم میرم یه باشگاه نزدیک خونه وورزش میکنم ورژیم هم میگیرم ... و الان یک عدد غزل داریم با 56 کیلو وزن و سایز 38 که یه ذره این سایز واسش بزرگه .... و البته بسی خوشحاااال .... حالا غزل همیشه خندان وخجسته رو تجسم کنین که حالا خوشحال هم شده ....
و حالا نوبت غزل است :
جاتون خالی گیر میدم به بابایی اساسی با این جملات :
• بابایی گلی صبح میری سر کارمیخوای شکمت رو بزار خونه ، نیست که سنگینه ، اذیت میشی .
• بابایی گلی میخوای تو کیف منو نگه دار منم شکم تو رو بیارم خسته شدی ...
• بابایی گلی شام مهمونیم شکم تو رو چه کار کنیم ؟؟؟
• ای بابا .... از خاله نپرسیدم شکم تو هم دعوته امشب یا نه فقط خودمون دعوتیم ؟؟؟
• بابایی گلی کمر درد نگیری واسه حمل شکم ؟؟؟
• بابایی گلی همش مال خودته یا نصفش امانته ؟؟؟
• باید فردا برم یه شکم بند بارداری واست بخرم سخته خداییش ...
و البته بعد از گفتن جمله باید مکان مورد نظررا ترک کنم ... خداییش ... شاید منو بخوره ... حالا بیچاره همش یه ذره شکم داره ها ...
خلاصه اینکه خیلی حال میده ... من که به بابایی گیر میدم ، قربونش برم یه وقتایی ازدست جمله های من چنان بلند میخنده که من با خنده اش خنده ام میگیره ... مخصوصا دیشب که شام خونه خاله دعوت بودیم با گفتن اون جمله که نپرسیدم از خاله ... بلند بلند میخندید و میگفت چنان حالی ازت بگیرم که تو خل و چل خانوم انقدر ادعات نشه ...
حالا رفته واسه خودش کویتیشن ثبت نام کرده ... خودم برگه اش رو از جیبش پیدا کردم که هر جلسه یک کیلو کم میشه ... بعدش اومده میگه :
بابایی : غزل ساک باشگاهم رو کجا گذاشتی میخوام از فردا برم باشگاه ...
من : باشگاه چرا ؟؟؟سخته که واست ... از سرکار میای خونه که خیلی خسته ای ...
بابایی : نه بابا ...چه سختی ای ... میرم دیگه ... بلکه روی تو کم بشه ...
من : خوب بری باشگاه که کلا وزن کم میکنی ، وزنت خرا ب میشه .. میخوای بری از این دستگاه لاغریا ؟؟؟
بابایی : نه بابا ... دستگاه لاغری ... لوس بازی ... نمیخوام ...میخوام با ورزش کم کنم ... حالا چرا رفتی تو فکر دستگاه ...؟؟؟؟
من : الهی قربونت برم ... حالا این دکتر محمدنیا جلسه ای چند میگیره ؟؟؟
بابایی : (نیم ساعت میخندید ) جونور فضایی من ، از کجا فهمیدی ؟؟؟
من :
خلاصه خیلی خندیدم .... نیم ساعت هی دهن کجی میکردم اداشو در میاوردم و میگفتم :نه بابا ... ورزش بهتره ... از این لوس بازیا خوشم نمیاد .... هی بهش میگفتم : بابا ... لوس بازی ...
جاتون خالی خیلی خندیدیم ... اخه خداییش من چرا قربون این شوهر جونم نرم ؟؟؟؟