نامه واسه نینی گلی ...
هنوز به دنیا نیومدی ... هنوز تو دل مامانی و فقط فقط مال مامان ... الان فقط مال منی ... الان تورو با هیچ کس قسمت نمیکنم ... دخترم ؟؟؟ پسرم ؟؟؟ به نظر تو مامان اخرین شبی رو که با تو میگذرونه از شوق دیدنت تا صبح نمیخوابه ؟؟؟ یا از ترس قسمت کردن این عشق با بقیه خوابش نمیبره ؟؟؟ به نظر تو مامان بیشتر عاشق تو میشه یا عاشق بابایی میمونه ؟؟؟ اصلا به نظر تو وقتی اولین بار مامان تو رو میبینه چه کار میکنه ؟؟؟ همین جوری نگاهت میکنه و چشم ازت بر نمیداره ؟؟؟ یا سریع یه علامت رو پیشونیت میزاره که تو رو قاطی نی نی های دیگه گم نکنه ؟؟ اصلا مگه به زیبایی تو واسه مامان نینی هم هست که قرار باشه تو رو اشتباه بگیره ؟؟؟
کلی واسه خودم تمرین کردم ...
تمرین کردم که عصبانی نشم از گریه هات ، جیغ زدنت ، نخوابیدنات ، از گیر دادن به مامان واسه تاتی کردنات ، واسه اینکه یه روزی به خودم نیام و بگم چی شد اون روزها ؟؟؟ بگم این نینی گلی منه ؟؟؟ چه زود بزرگ شده ؟؟؟
چقدر زود بدون من ایستاده و قدم برداشته ؟ مگه چند بار باید دستهای کوچولوتو بگیرم و به پارک ببرمت ؟اصلا مگر چند تا صبح منو به خاطر یک بستنی بیدار می کنی؟مگه چند تا ظهر قراره واسه نهار نخوردت غصه بخورم ؟ چند بار برای آوردن توپت از زیر میز به من رو می اندازی؟چند بار موهای مامان رو میکشی و بین انگشتهای کوچولوت نگه میداری ؟ مگه چند بار قراره توی یه مهمونی مامان رو کلافه کنی ؟
می دانم زودتر از آنچه که حدسش را بزنم کنار در مدرسه می ایستم و تو را به معلمت میسپارم...میدانم زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنم انقدر بزرگ میشی که دیگه برای بوسیدنت باید نازت رو بکشم . چقدر زود قهر کردن ها رو یاد میگیری . چقدر زود برای رفتن به دانشگاه با تو وداع می کنم . چقدر زود دست تو را در دستان کسی می گذارم که عاشقش باشی. چقدر زود بدون من از خانه بیرون می روی... بدون من سفر خواهی کرد....بدون من زندگی خواهی کرد... بدون من پارک ...سینما ... مهمونی ... رستوران ...دیگر صدای مامان مامان گفتن تو را برای چند قدمی که از تو دور شده ام نخواهم شنید. چون انقدر بزرگ شده ای که ترس گم شدن رو نداری ...بغضم میگیرد.
این قانون زندگی است ... زود بزرگ میشوی ... همه زود بزرگ میشویم ...
اما نازنیم ...
روزهای اینده رو دودستی میچسبم ... برای لحظه لحظه با تو بودن نقشه میکشم ... انقدر با هم به پارک برویم ... انقدر تاب و سرسره و سینما وکافی شاپ ، انقدر بازی و خنده که دلم برای هیچ لحظه ای نسوزد ...
میخواهم هر باری که موهای مامان رو از لای انگشتهای نازت دربیارم با هم بلند بخندی ... میخواهم هر وقت که نصفه شب مامان رو بیدار کردی و مامان خسته از همه روزمرگی ها ست با هم بازی کنیم ... شاید که قانون دیوانگی زیباتر از جدیت باشد ... میخواهم هر بار که مامان رو توی یه مهمونی کلافه کردی به خودم قول بدهم حتما باز هم نینی گلی رو به یه مهمونی دیگه میبرم و با تمام وجودم قیافه اخموو نازت رو ببوسم ...
نازنیم ... مامان خیلی وقته داره تمرین میکنه که زندگی رو از چشمهای یه نینی ببینه ... قول میدم هیچ وقت واسه خسته شدنت از خرید های مامان گله نکنم ... چون قراره مامان همیشه هم قد تو باشه عسلکم ...
خوشگلترین نینین دنیا ... مامانی خیلی دوست داره ...