زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

رویای واقعی

دردسرهای مامان غزل ...

1393/9/5 15:46
نویسنده : غزل , باباییش
389 بازدید
اشتراک گذاری

زمان میگذرد ... اما این بار به گونه ای متفاوت ... آرام ... آرام .... آرام ...


این روزها چه اهمیتی دارد که چه کسی دلم را میشکند ؟ این روزها چه اهمیتی دارد که باز هم بازیچه دست افرادی شوم که دو سال پیش همین کار را کرده اند و حالا این بازی تکرار میشود و باز هم چند ماه بعد با یک تلفن ساده همه چیز حل میشود . چه اهمیتی دارد که من چه فکری میکنم و دیگران چه فکری ؟؟؟ دوستی من همین گونه است ، همینگونه که تا امروزبوده ، اگر خوب بوده پس همیشه خوب میماند و اگر خوب نبوده که قرار نیست بعد از سی سال عوض شوم ، من همینم ... همینقدر معمولی ...
خدایا خوشحالم که در پیشگاه تو شرمنده نیستم ... خدایم خوشحالم که حرفهایی نزده ام که بی دلیل دلی را بشکنم و کاری نکرده ام که بد باشم ... ایکاش خودشان نیز باور میکردند حرفهایی که بارها از من خواستند تا انجام دهند : اینکه اگر حرفی شنیدی اعتماد نکن ... باور نکن ...
شنیدم ... زیاد ... خیلی زیاد ... اما باور نکردم ... حالا چه اهمیتی دارد ؟؟؟
خدایم ، خوشحالم و در پیشگاه تو سربلند که از حرفهای ساده  معمولی دیگران تعبیری بزرگ نکرده ام شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز .خوشحالم که جملات ساده را به طرز شدیدی تغییر نمیدهم و دلی را به خاطر حرفی نمیشکنم ... چه اهمیتی دارد که چه فکری میکنند ؟ شاید گاهی اوقات لازم است بی دلیل و بی غرض تنها فکر کنیم به اینکه چه کسی از این ماجرا سود بیشتری میبرد ؟
من باز هم چیزی نمیگویم ... خدای من همیشه و همیشه وهمیشه هوایم را دارد . همیشه تمام دروغها ، چند ماه بعد دوباره بر ملا میشود ... همیشه بعد از چند ماه همه توجه میشوند که چه کسی راست میگفته ؟ مهم نیست جانکم ...
مهم تویی که این روزها به خاطر استرس من وزن کم کرده ای ... نازنیم ... جانم ... عزیزم ... ببخش که به خاطر اشتباه یک نفر دیگر تو را به زحمت انداخته ام ... ببخش که این روزهای مادر در استرس میگذرد ... اما امروز صبح خیلی خوبی بود . خواب دیدم ... خوابی پر زمعنا... دیشب با تمام وجودم از ته دلم ارامش را خواستم ... دیشب از خداوند خواستم که نگرانی را از مادر دور کند و خواستم که اگر مستحق ارامشم باز هم ارامش رو دریافت کنم ... و دیشب : شکلکـــْـ هایِ هلــن
خواب دیدم که به زیارت رفته ام و به کبوتران حرم امام رضا ( ع ) دانه میدهم ... درخوابم تنها نبودم ، با دوستی بودم که باورم نکرد ....
این روزها غزل عاشق تر شده است . مگر میتوان با دو قلبی که همزمان میتپد کمتر دوست داشت ؟love smileyslove smileys عزیز دل غزل ، این روزها من ویک فرشته اسمانی با هم تو را دوست داریم ... این روزها من و کودکم عاشقانه تر به تو دل میبندیم و شبها عاشق تر از همیشه منتظر امدنت به خانه هستیم ... 08700000
غزلی نوشت : دوست دارم نینی گلی ، دوست دارم بابایی گلی  ، با اینکه دیشب تمام پتو رو خودت پیچیدی واون زیر قایم شدی و تا گفتم بابایی ، زود گفتی من نمیرم قرص فولیک اسیدتو بیارم ... کوالا خان تنبل .
 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامانی و بابایی دخمل بلا
6 آذر 93 0:11
سلام مامان غزل جون گل و مهربووووووووونم کی غزل جونی ما رو اذیت کردهههههههههههههه ؟؟؟ کی غزل گلی رو ناراحت میکنههههههههههه ؟؟؟ جرات داری خودتو نشون بده غزل جون ما یه دونستتتتتتتتتتت , یه مامان باااااااااا احساس و ناز و مهلبونننننننننننن , خوش به حال نینی گلی و بابایی نینی گلی مراقب خودت و نینی جونی باششششششششششش...
غزل , باباییش
پاسخ
فدات شم عزیزم ... خوبم خیلی خوب الان ارومم
مامانی و بابایی دخمل بلا
6 آذر 93 16:02
خداروشکر که آرومی عزیز دلممممممممممممممم ... فقط آرامش داشته باش و به فکر نینی گلی باش و به چیزاهای بد فکر نکن .... استرس رو بریز دووووووووووووووووووور .... بدخواه مدخواهم اگه داری فقط اسم بده خودم ادبش کنم .... یه غزل گلی که بیشتر نداریم .... ناز و مهربون و خوشجل موشجل ... مراقب خودت و نینیمون باااااااااااااااااااااااااااااااشششششششششش... استراحتتم بیشتر کن عزیزممممممممممم ....
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم ... با دوستای گلی مثل شما ارامش میگیرم
فریبا
7 آذر 93 11:22
غزلللللللللللللللل نبینم خودتو ناراحت کنی بی خیال خیلی ها اینجور موقع ها رو اعصابن باید بگذریییییی به خودت و نی نی گل منگلی فکر کننننننن بی خیال حرف بقیهههههههههههههههههههههه مواظب خودتون باشششششششششششششششششینننننننننننننننن میبوسمت
غزل , باباییش
پاسخ
فدای تو عزیزم اره بشینن انقدر بگن که راحت شن جاشون همون جاست پشت سرم خخخخخخخخخخخخ
معصومه
8 آذر 93 12:24
عزیزم مبارک حضور یه فرشته توی دلت البته دخترکم با اومدنش نوید داده بود با فرشته های شما پیش خدا بازی میکردن و قراره همشون بیان خوشحالللللم
غزل , باباییش
پاسخ
منونم دوستم خوش اومدی
راف و سلفوس
18 دی 93 10:02
سلام ببین چند تا نظر دادم حال کردی باحال بود چندتا بوس و آیلاویو