روزهای خوش برمیگردد ....
سلام ... دوستای گلم سلام ...
چهارشنبه 12 اذر هستش و من وبابایی و نینی گلی میریم پیش خانوم دکتر مهربونون . دل تو دلم نیست که ببینم چه خبره ؟
دیروز خیلی روز خوبی رو داشتم . بابایی زود اومد خونه و گفت تا یه دوش بگیرم آماده شو سه تایی بریم بیرون ... رفتیم شام خوردیم و بعدشم ابمیوه و بعدشم رفتیم واسه نینی گلی خرید کردیم ... اینکه بابایی خودش ترتیب این برنامه رو داده بود خیلی بهم حال داد . توی راه برگشت پشت چراغ قرمز یه سی دی خریدیم و جالب این بود که دقیقا اولین اهنگش ، آهنگی بود که من و بابایی توی روز عروسی که داشتیم از باغ میرفتیم پیش مهمونها ، دایم میخوندیم ... ( اخه فیلمبردار قبلش تاکیید کرده بود که حتما حفظش کنیم ) ... خلاصه بازم خاطره اونروز تداعی شد و باز هم با هم اون آهنگو خوندیم و خندیدیم ... اون آهنگه هست که میگه :
دوست دارم شب تا سحر دور سرت بگردم
میدونم تو انتخابت اشتباه نکردم
دوست دارم همینجوری بگم برات میمیرم
بگم عاشقت منم تویی عزیزترینم
واسه ی من شیرین حرفات
کاش تو دستام بمونه دستات
واسه ی من تو بهترینی
کاش همیشه توی قلب من بشینی
خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی
خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی
تویی یکدونه سر زمین قلب تنهام
تو همون هستی که بودی تویه آرزوهام
وقتی چشماتو می بینم دل من میلرزه
بیا خانومی بکن نزار دلم رو تنها
خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی
خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی
خلاصه کلی خوش گذروندیم ... واسه نینی هم کلی خرید کردیم ... حسابی لباس واسه نینی گلی خریدیم ... هرچی گفتم بابایی صبر کن ببینم نینی گلی چیه ؟ ولی گفت بیخیال ... الان حس بابا بودن رو دارم باید خرید کنم ... نینی گلی حسابی لباس داری ... راستی یه دستبند برات خریدیم ... که روش جای اسمت خالیه ... ایشالا اسم نینی گلی که معلوم بشه روی اون دستبند میدم واست حک کنن ...
راستی ... یه خبر خوب دیگه ... نینی گلی مامانی حلقه عروسیشو فروخته بود و حالا بابایی گلی یه حلقه واسه مامان خریده دقیقا عین حلقه عروسی مامان ... باورم نمیشد انگار خودشه ... از ذوق گریه کردم ... داخل حلقه هم اسم بابایی حک شده ( چه با کلاس . ) و مامانی حسابی خوشحاله راستی قرار بود بریم شیراز ... شهر مامانی ... ولی بابایی نگرانمون میشه ... بابایی میگه صبر کنین سرم خلوت بشه خودم میبرمتون ... صبح ها هم مامانی رو میرسونه سر کار ... همش هم به مامانی زنگ میزنه و نگرانه ... نمیزاره جایی تنها بریم ... حالا ایشالا سه تایی با هم میریم شیراز و میریم اتلیه با خاله مریم واسه ثبت خاطرات یه نینی گلی توی توی دل مامانش ...
خاله مریم هم اسفند میاد پیشمون نینی گلی البته با مامان جون که هم واسه اثاث کشی به مامان غزل کمک کنن هم خاله مریم پیش ما بمونه تا اخر زایمان ایشششششششالا ...خیلی خیلی خیلی از این موضوع خوشحالم ... مریم خواهر فوق العاده ایه که نظیرش خیلی خیلی کم پیدا میشه ...
مامانی دیگه باید به کارهاش برسه ... عاشقتم ... زندگی همتون پر از شادی و شکلات و خنده ...