يك عدد غزل خوشبخت ...
دوستاي گلم سلام . بازم نت موبايله ...اقا خيلي رو اعصابه ...
دوست جونيام من هفدهم ميرم زايمان ، ساعت يازده بايد بيمارستان باشم . خيلي هم ميترسم . نيني گلي با مامانش دارن شمارش معكوس ميرن و مامان نيني گلي قراره به جاي غزل اتيش پاره تبديل به ماماني مهربون بشه . هفته ديگه هم ميرم اپيلاسيون و ابرو و ترميم ناخن و اگه بشه موهاي دورنگم رو ببافم . فقط جلوشو كه رو اعصابمه . رنگ هم كه كلا نكردم ، ترسيدم !
خلاصه اينكه يه ساك فنقله واسه فنقل مامان بستم و كل مدارك و با لباس هاي نيني و هر چي فكر كردم لازم ميشه گذاشتم توش. تو اتاق پرنسسم هم تخت مهربون دوران مجردي ام رو گذاشتم البته با روتختي كودكانه كه خيال مامان خانوم من راحت باشه كه فاصله من تا نيني همش نيم سانته و البته همه چيز دم دسته . اخه ميخواستم تخت نيني رو بزارم تو اتاق كه مامان نگران بودن و گفتن نميشه . نيني بايد كنار وسايلش باشه ! بابايي هم خوشحاله حسابي ! همش ميگه ديگه بابايي تو نيستم ، ديگه هم وقتي قهري نميام منت كشي كه بگم مگه من بابايي تو نيستم ؟؟؟خودم واسه خودم يه پرنسس دارم كه بابايي واقعيشم ! من بابايي
خلاصه كه همه چيز به طرز خاص و زيبايي ارومه و من تك تك دوستاي گلم رو موقع زايمان دعا ميكنم و قول ميدم هيچ كدومنتو يادم نره . مخصوصا دوستاي عزيز منتظر نيني رو ! اميدوارم كه خداي عزيز دامن همه منتظرها رو سبز كنه و روزهاي قشنگ بارداري رو نصيب همه كنه .
واسه منم دعا كنين كه زايمانم خوب باشه و ايشالا كه نيني سالم باشه .
نازنينم قراره دل من خالي از تو بشه و قراره تو واسه هميشه عروسك مامانت باشي! خالی یعنی بی تو ...