روزهای زیبای غزل جووووووووون ...
مهربانم
امروزم با توعالی است،لبریز است ازعاشقانه ها ، دوستت دارمها ، بوسه ها ، امروزم را دوست دارم ، به امید فردا نخواهم ماند.سهمم را ازعشق توهمین امروز خواهم گرفت،آن هنگام که بادبوی عطر تنت را برایم هدیه می آوردو من مست و خراب پر از ناز و نیازبرایت ازعشق می سرایم . از انتظاری که هر روز دیوانه میکند روحم را . ازعشقی که هرروز می سوزاند تنم را و ازمهری که هر روز پرمیکند قلبم را . امروز همین امروز سهمم را ازعشق تومیگیرم ، به امید فردا نخواهم ماند.
---------------------------------
سلام ...
ممنونم از مهربونی ولطف همه که دایم جویای احوالم بودین ... خوبم ... خدا روشکر ... اون دست کوچولو ، پا کوچولوی مامانش هم خوبه ... فقط جفتم پایینه واین نگرانم میکنه ... خیلی درگیرش شدم از لحاظ فکری ... خیلی بده ؟؟؟
شیراز جاتون خالی ... خیلی خیلی خوش گذشت . ابجی بزرگه نذری داشتن تو 27 و 28 صفر ، بقیه اش به مهمون بازی و گردش و غاغالی لی گذشت ... البته زیاد که نبود اخه با جناب باباگلی با ماشین خودمون رفتیم واسه همین خیلی تو راه بودیم ... حدودا 11 ساعت ... اما بسی حال داد ... بابایی عقب ماشین رو دو تا پتو پهن کرد و یه بالش و یه پتو هم واسه مامان خانوم که سردش نشه ... منم همش عقب دراز کشیده بودم ومیوه میخوردم و هی میگفتم : کجاییم ؟ کی میرسیم ؟ و البته هر یک ساعت یک بار : بابایی یه جایی وایسا که رستورانش تمیز باشه من برم دستشویی ... بیچاره بابایی ... میگفت : والا خرم سلطان هم اینجوری مسافرت نرفته که تو میری ...
همش خواب بودم ... سر میز شام بابایی به مامانم گفت : این غزل اصلا تو مسافرت خواب نداره ها ... یه جایی هم بین اصفهان واباده به بابایی گفتم من توت فرنگی میخوام ... بابایی گفت : چی ؟؟ شوخی میکنی ؟؟؟ تو این برهوت من توت فرنگی از کجا بیارم ؟؟؟ کلی خندیدم ... نشست دونه دونه از روز اول هوسهای منو برام شمرد ... اما بالاخره شیراز تو یه میوه فروشی که بابابلد بودن که اسمش ویارونه بود ، توت فرنگی داشتن و من هم فقط واسه اینکه هوسم از بین بره یه دونه خوردم ... اخه شنیدم خوب نیست ...
هنوز نیومده دلم واسه همه تنگ شده ...
تولد رژان گلی هم نتونستم بمونم ... امروزه ... پنج شنبه ... عشق خاله تولدت مبارک ... ایشششششششالا که به همه ارزوهات برسی ... به همشون ...
نی نی گلیم هم خدا رو شکر حسابی نی نی گلیه ... خانومی شده واسه خودش ... دیگه مامانشو اذیت نمیکنه ... راجع به جفت یادتون نره بهم بگین ... نگرانم ...
زندگیتون پر از شادی و شکلات وخنده ...