زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

رویای واقعی

من خوشبختم ...

1393/10/22 11:08
نویسنده : غزل , باباییش
610 بازدید
اشتراک گذاری

 روزهای زیبای بارداری ...
روزهام داره یکی بعد از اون یکی میگذره و من همچنان سرخوش از حس زیبای مادر بودن ... شکلکـــْـ هایِ هلــن
کودکم : واژه مادر بودن برایم خیلی عجیب است ... به مادرم میاندیشم ... قوی ، محکم ، زیبا ، آرام و حالا من در استانه مانند او بودن ... love smileys
شاید کودکم دقیقا مانند من باشد ، همیشه انتظار داشته باشد مادرش همه چیز را بداند ، بهتر ازهمه باشد ، مهربانترین ، زیباترین ، صبورترین ... شاید پر از غذاهای خوشمزه ... شاید پر از بادکنک و شیرینی و شکلات ...
مادر که باشی ... بزرگ میشوی ... حتی اگر سی سالت باشد ...
مادر که باشی ... آرام میشوی ... حتی اگر وجودت پر از هیاهو باشد ...
مادر که باشی ... میگذری از همه چیزهایی که میخواستی ...
مادر که باشی ... همیشه نگرانی ...
مادر که باشی ... شاید خیلی آرزوها را بیخیال شوی ... اما مادری ... و این همه چیز است ...
مادر بودن برایت زیبا میشود ... بگذار یک پارچ اب روی فرش بریزد ... بگذار رژ لبهایت را خراب کند ... بگذار همه چیز را به هم بریزد ... بگذار ساعتها توی حمام فقط اب بازی کند ...بگذار هر چه میخواهد به دکمه های لوازم اشپزخانه دست بزند ... گاهی کفشت را بپوشد ... دیوار را خط خطی کند ... جای انگشتان کوچکش روی تمام شیشه ها و تلویزیون بماند ... چه اشکالی دارد ؟؟؟
به خودت فکر کن ... اخرین بار که این کارها را کردی کی بود ؟؟؟ سالها پیش ؟؟؟ از نظر مادرمان تنها چند روز پیش بوده ...
زمان زود میگذرد ... زود بزرگ میشود ... با شادیهای کودکانه اش بخند ... زود یاد میگیرد ... نگرن نباش ... میرسد روزی که برای بوسیدنش باید التماسش کنی ... روزیکه اگر بغلش کنی موهایش را به هم ریخته ای ...
باز هم کودک شو و کودکانه زندگی کن ... بخند ... جیغ بزن ... پشمک بخور ... بادکنک بازی کن ... بدو ... سوار سرسره شو ... تاب بازی کن ... همان ادمهایی که شاید با انگشت تو را به هم نشان دهند ، نیم ساعت بعد فراموش میکنند ، اما کودکت کودکیش را برای همیشه در ذهن ثبت میکند ... و بعدها با افتخار برای همسرش تعریف میکند ... بعدها هر وقت دلش گرفت تو را به یاد می اورد ومیخندد ... و این شادی به هزاران نگاه و انگشت اشاره می ارزد ...
 و این را غزل این روزها خوب حس میکند ...
دوستای گلم ... دانشگاهم تموم شد وغیر از شش تا امتحان دیگه چیزی نمونده ... راحت شدم از اون کلاسهای چهار ساعته ... این روزها زود میرم خونه و استراحت میکنم ... این روزها خوش میگذره ..
اون شونصد تا آزمایش رو یادتونه ؟؟ اونها رو دادم ... اقا چقدر گرونه  ولی خوب تموم شد ... تعیین جنسیتم هم شد واسه 5 بهمن ، تاحتمی ببینم نینی گلی طبق گفته غربالگری اول گل سر میخواد ؟؟؟ یا اون اشتباه بوده و مامان بمونه و کراوات ؟؟؟زبانکده محصل
ایششششششششششششششششششششششششششششششالا که سالم و سرحال بیاد تو بغل مامانش ... هر چه پیش آید خوش آید ... شکلک های شباهنگShabahang
فریبا خانوم بیا عکسهای نفس گلی رو بزار ببینم ...
همتون رو دوست دارم ... به همتون عادت کردم ... خوشحالم که هستین ... ایشالا ایشالا ایشالا حالا وهوای همه وبلگهای منتظر عوض بشه ... ایشششششششششششششششششششششالا
زندگیتون مثل همیشه .... پر از شادی وشکلات و خنده ...شـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه
                                           
 

پسندها (1)

نظرات (11)

معصومه
22 دی 93 13:22
شکر که خوشبختی،،،،،دقیقا مثل خودمی خخخخخخههه
غزل , باباییش
پاسخ
عزیزم ... اگه بدونی از احقی یه سری ادم چقدر حرص میخورم باورت نمیشه ... حالا هم دارم رمز دار مینویسم که چشم اونا در بیاد .... ( غزل بدجنس میشود )
مامان و بابایی دخمل بلا
22 دی 93 17:25
سلام غزل جون جونی گل و نازنین و مهربونم کنجد خاله چطوره ؟ الهی قلبونشششششششش بلممممممممم منننننن ... مثل همیشه نوشته هات زیبا بود و عاشقانه ... خیلی با احساس و به جا ... واقعا همینه که میگی ... اشک من را در می آوری هر بار با نوشتن احساسات مادرانت غزل گلی ... دوستتون دارم و میبوسمت ... انشاالله نی نی خوشگلمون سالم و سلامت و با دل خوش بیاد توی بغلتتتتتتتتت .... دختر باشه یا پسر مهم فقط سلامتشه ...
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم ... لطف داری ...اره ایشالا که سالم باشه ... هر چی خدا بخواد همون میشه ...ممنونم میای سر میزنی ...
مامی دلسا
24 دی 93 0:09
سلام غزل جون. بالاخره رمز رو درست وارد کردم... خیلی خوشحالم که همه چی خوبه و امیدوارم نی نی هم سالم وسلامت بیاد بغلت. واقعا نوشته هات زیباست... من که الان یه فسقلی شیطون دارم، میبینم تمام چیزهایی رو که نوشتی واقعا تجربه کردم...
غزل , باباییش
پاسخ
خوب خداروشکر درست شد ... عزیزم .... اره الان شما داری حس میکنی ... ایشالا خدا این روزها رو واسه منم بخواد
مامان بردیا اریایی
24 دی 93 1:21
سلام غزل جان خداروشکر که خوبی و خوشبختخوب کاری میکنی رمز دار مینویسی ولی من اعتقاد دارم بدون رمز بنویسی بهتره بذار چشم هرکی که نمیتونه خوشی هامون رو ببینه در بیاد و حرص بخوره
غزل , باباییش
پاسخ
اخه دلم نمیخواد از زندگیم سر در بیارن ... میخوام مرموز باشم ... خخخخ .... مرموز بودنو دوس دارم ( غزل بدجنس میشود )
مامان بردیا اریایی
24 دی 93 1:22
ایشالله نی نی هرچی هست سالم باشه این مهمه نه جنسیتش
غزل , باباییش
پاسخ
اره ایشالا که سالم باشه ... این خوب خیلی مهمه ... ولی دخمل دوس دارم خووووووووو
مامان بردیا اریایی
24 دی 93 1:24
مراقب خودت و نی نی باش
غزل , باباییش
پاسخ
چشششششششششششششششششششششششششششششششششششششم
معصومه
26 دی 93 11:48
جنسیت خیلی مهمه،،،،،
غزل , باباییش
پاسخ
از دست تو ...
زهرا
27 دی 93 15:44
سلام غزل جان،امیدوارم حالت همیشه خوب باشه... خیلی مواظب خودت باش دوستم
غزل , باباییش
پاسخ
چششششششششششم دوست جونم
نغمه
27 دی 93 20:43
سلام غزل عزیز. حس نوشتنتو خیلی دوست دارم باید نویسنده میشودی اخه دست به قلمت خیلی خوبه و من از خوندنش خیلی لذت میبرم . خوش به حال نی نی گلی . کلی حال میکنه با همچین مامانی . ایشالا که همیشه خوشبخت باشی و به قول خودت زندگیت پر از شادی شکلات و خنده
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم لطف داری ...
مامان آرزو
2 بهمن 93 13:02
چقدر زیبا و پر احساس مینویسی خوش به حال نی نی جون با این مامان پراحساس راست میگی بچه باید هرکاری دوست داشته باشه انجام بده ولی تو هر شرایطی نمیشه آدم خسته میشه بخواد خیلی صبوری کنه بچه باید حد ومرزارو متوجه بشه ایشالله نی نی سالم میاد تو بغلت عزیزم
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم مامانی گل که میای به من سر میزنی ...
مامان مریم
4 بهمن 93 16:01
خداروشکر که راحت شدی درس خوندن تو این شرایط خیلی سخته ایشالا که سالم باشه بهم سربزن مطالب جدید و خبرای جدید دارم
غزل , باباییش
پاسخ
به به چشششششششششششششم