راحت شدم ...
سلام دوستان ... سلام نینی گلی جونم ...
راحت شدم آخییییییییییییییش ، دانشگاه و درس و امتحان تموم شد ... راحت شدم خداییش ...
خدایا شکرت ، مامانی و نینی گلی خلاص شدن .. دیگه میتونم با آرامش کامل وبدون دردسر درس و دانشگاه به نینی برسم وبرم ایشششششششالا خرید واسه نینی گلی . همین روزها مامانی پنج ماهش تموم میشه اما هنوز تقریبا هیچ کاری نکرده و هیچی نخریده . نینی گلی جان ، خداییش خیلی سخت بود هم شما تو دل مامانی هم مامان میاد سر کار ، هم مامان دانشگاه داشت و درس و کلاس وامتحان ... و هم بابایی جان حضور داشتن ... سخت بود خووووووو این همه کار با هم . مخصوصا که مامان هفته ای پنج روز کلاس داشت از 4 تا 8:30 ، فکرشو بکن فقط دوروز در هفته کلاس نداشتم ... انقدر که این ترم واحد گرفتم که درسهای مامان تموم بشه ... خلاصه که تموم شد ...
دیشب با بابایی رفتیم کالسکه و تخت و کمد دیدیم ... اقا همشون خیلی گنده ان و من به زور تونستم دو سه تا مدل جمع و جور پیدا کنم چون نمیخوام از این تختها بخرم که بعدش میشه نوجوان ... اخه خسته میشم ... میخوام بعد از دو سه سال عوضش کنم ... کمد هم یه چیز کوچولو دوست دارم . اینکه مامانی چرا از این مدل بوفه ای ها دوست نداره ؟؟؟خودش هم نمیدونه دوست دارم یه چیز کوچیک باشه و باکلاس ... دوست جونام شما میدونین من چی میخوام ؟؟؟؟ اخه من و بابایی اخرش هم نفهیدیم ... قرار شد من امروز طرحم رو با کامپیوتر طراحی و رنگ امیزی کنم و بعدش اقای بابا نظر بدن ..
اخرشم میدونم میرم چشم بازار رو در میارم و هر چیزی که هیشکی نخریده میخرم و فروشنده به عقلم شک میکنه و البته واسم دعا میکنه ...
غزل است دیگر ...
خلاصه اینکه خداوند خیرتان دهد به کمک این غزل عاجز بشتابید . دوستون دارم هوارتا ... حتی تنبل خان هایی که اصلا نمیان بنویسن ببینیم چه خبره ؟؟؟ راستی نینی گلی همچنان اسم ندارد ... چون به سلامتی من وبابایی در این زمینه به تفاهم نمیرسیم و اون اسم قبلی ها رو هم دیگه بابایی دوست نداره ... من چه کنم با این بابایی و دخملش ؟؟؟؟؟؟
اما همه این اتفاق ها دلیل نداره که من یادم برم بگم ....... زندگیتون پر از شادی وشکلات وخنده ... بهله ...