غزل همچنان سرخوش یا مامانی پر مسئولیت ؟؟؟؟
سلام
به اطلاع میرساند که غزل آدم نمیشود ... چرا ؟؟؟ اخه دقیقا بعد از کلی قول که ناخنهام رو بر میدارم رفتم ترمیم ... اقاااااااااااااااااااااا نمیتونم خووووووووووووو
اینم دستهای تپل من .... همیشه همین جوری بوده بابا ... نخندین ... همیشه همینجوری تپلی بوده و همیشه جای انگشتر رو دستام میمونه ... دلم خواسته ... تازشم ... بهله ...
بعدشم یه ذره کوچولو موهام رو کوتاه کردم ... یعنی بیشتر میشه گفت یه مدل بهش دادم تا کوتاه کردن ... مرتب شد و ابروهام رو برداشتم و اپیلاسیون کردم ... و وکس صورت ... چه مامان خوشملی داریم ...
کلی جیغ جیغ کردم و خندیدم ... خیلی وقت بود واسه ترمیم نرفته بودم ... همه دور من بودم وهی به شکمم دست میزنن ... انگار موجودی بودم ناشناخته و فضایی ... کلی هم دعوام کردن که چرا دیر به دیر میای ؟؟؟ چرا درک نمیکنن ادم وقتی حامله است و سر کار میره و دانشگاه خیلی سرش شلوغه ؟
قرصهام رو میخورم ...ایشالا که این مشکل اهن حل بشه ... حسابی هم پسته وگوشت و اسفناج بدون ماست و جعفری میخورم ... تا ببینم خدا چی میخواد ؟
دیروز توی اینه ارایشگاه داشتم به این فکر میکردم که چقدر غزل توی اینه با غزل روز عروسی که توی اینه دیدم شباهت داره !!! جدا از اون لباس سفید و تاج و زیبایی یک عروس ، اونروز میخواستم قدم توی دنیای پر از هیاهوی زنانه بزارم و حالا قدم توی دنیای مادرانه ... چقدر حسهای عجیب رو میشه توی زندگی تجربه کرد ؟؟؟ کدوم ناشناخته تر بود ؟ حس اونروزم یا حس امروز ؟ نمیدونم ...
اونروز چقدر همه چیز عجیب بود والان چقدر همه چیز عجیب تر ... اونروز دستای گرم یه مرد تمام بدنم داغ میکرد ومن ناخودآگاه خنده روی لبم میومد و حالا تکونهای گرم یه نینی تمام بدنم رو داغ میکنه ... چقدر دنیام این روزها قشنگ شده ... با همه اذیتها ، همه دردها ، و استرس ها ... دارم کم کم حس مادر شدن رو درک میکنم ... کم کم دارم میفهمم یه کوچولو رو به همه تدنیا ترجیح دادن یعنی چی ؟ شبها وقتی از خواب بیدار میشم و کمرم درد میکنه ... وقتی با اون درد عجیب مجبورم برم دستشویی و راه رفتن اذیتم میکنه تعجب میکنم که تا چه حد با عشق دستم رو شکمم میکشم و میگم مامانی اذیت نشی ؟؟ مامان قربونت بره ...
و این منم ... دختر سرمست دیروز ... زن عاشق امروز ... مادر فردا ...
و میدونم یه روزی همه این حس ها رو دختر عزیزم تجربه میکنه ... یه روزی اونم مثل من عاشق رنگ صورتی میشه و بعد عشقش رو عوض میکنه و عاشق یه مرد میشه و بعدش عاشق یه موجود کوچولو ...
چقدر خوش بختیم ما دخترها ، زنها ، مادرها که همیشه عشق های جدید رو تجربه میکنیم ... همیشه عاشقیم وهمیشه از این حس سرمست ...
کوچولوی نازم ... خوشگلترین نینی دنیا ... ممنون که با اومدنت زندگی مامان رو عوض میکنی ... ممنون که با اومدنت مامان رو از تنهایی در میاری ... ممنون که هستی و مامان عاشقته ... ممنون ..