زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه سن داره

رویای واقعی

نظرات (15)

زهرا
26 بهمن 93 12:27
خیلی قشنگ بووووووود قصه ی آشناییتون تا ازدواجتون خیلی خاص و رمانتیک،البته من و همسرم هم خیلی عاشقانه ازدواج کردیم با تمام مخالفتها و مشکلات خاص خودمون،نمیدونم شاید منم یه روزی توی پیجم تعریف کنم امیدوارم همیشه همینجوری احساس خوشبختی کنی دوستم
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم ... خوب بنویس دیگه ...
سمي
26 بهمن 93 13:26
سلام غزل جان .منو كشتي با اين رمزايي كه مي ذاريچه عجب بالاخره عوضش كردي ممنون كه اينقدر اهميت داديچه آشنايي جالبي داشتين .انشاالله زندگيتون در كنار دخمل گلتون سالهاي سال شاد شاد شاد باشه
غزل , باباییش
پاسخ
سلام سمی جاااااااااان ... به سلامتی و میمنت ... دوستم دیگه عوض نمیکنم اگه عوض کردم همش عدد میزارم که بهتر باشه ... نمیدونستم عدد بهتره خووووووووو
مامان لیدا
26 بهمن 93 16:16
چه داستان عاشقانه زیبایی تقریبا مثل داستان منو شوهرم بود ولی من اون موقع مدرسه میرفتم انشالا که سالهای سال با شادی در کنار دخترگلیتون زندگی کنید
غزل , باباییش
پاسخ
مدرسه ؟؟؟؟؟ بابا پیش فعال ... خدایی ؟؟؟ ای ول .... اصلا ما دخترهای قبلا خیلی خوب بودیم ...
مژده
26 بهمن 93 17:08
قشنگ بود دوست داشتم مخصوصا حرفات تو اولین تماس!!!!! مردم از خنده
غزل , باباییش
پاسخ
یعنی وقتی تو میای تو نینی وبلاگ من شاخ در میارم خدایی .... ایا اتفاق خاصی افتاده ؟ ایا مژده تب دارد ؟؟؟ چون مژده اصولا نمی اید .... ممنونم عزیزم میای سر میزنی
مامان لیلی
26 بهمن 93 21:22
عزیزم چقدر عاشقانه.....خیلی کیفیدمممممممممممممممممم خوندم... ای جانم مبارکت باشه گلم نی نی گلی رو هم سلام برسون...خخخخخخخخخخخ....یه ماچ آبدارم از طرف من بهش بده....
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم دوست جونم ... وای نگووو. دلم لک زده که نینی رو بغل کنم و ببوسم
مامان و بابایی دخمل بلا
27 بهمن 93 13:06
غزلللللللللللل ما رو هم دیوونههههههههههه کردی با این رمز عوض کردنااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت این بار عوض کنی کشتمتتتتتتتتتتتت قصه آشناییتون خیلییییییییییییییی خوشگل و قشنگگگگگگگگگ و خاص بود ... کلا تو خاصی دخترررررررررررر و همیشه نوشته هاتم خاص بودن .... خاص خانومی هستی واسه خودت واسه این دختر ما اسممممممممم بزارین تنبلاااااااااااااااااااااااا .... اون موقع هم تنبل بودینا که این همه طول کشیده به هم زنگ بزنین , اگه ماجرای ازدواج ما رو بفهمی که کلا از خنده غش میکنی .... از آشناییمون تا خواستگاری دو هفته طول کشید ... اینقدر ما عجول بودیم تازه یه هفتشم چون برف باریده بود و راه تبریز بسته بود بیشتر شد , وگرنه یه هفته ای میومد خواستگاری آقامون .... همچین زرنگایی هستیم ما دوستت دارم و میبوسمت دوست خوبم ... امیدوارم از شوخیام ناراحت نشده باشیاااااااااااااا عزیزممممممم مراقب خودت و فندق باششششش...
غزل , باباییش
پاسخ
خخخخخخخخ اقا رمزهای من رو مخ همه رفته خدایی ... غزله دیگه ... کلا تنبلیم نینی بیچاره بی اسم مونده ... تازه بابای نینی میگه حالا به دنیا بیاد نگاش کنم ببینم چی بهش میاد ؟؟؟؟ چه اشنایی طولانی داشتی چرا این همه صبر کردی خووووووووووووو
مژگان
27 بهمن 93 15:18
چقدر دلنشین خاطرات آشنایی تا ازدواجت رو تعریف کردی. منو بردی تو حال و هوای دو سال پیش. دو سال پیش تقریبا تو همین روزها من و همسرم در حال آشنایی یا به قول خودش مراوده! بودیم برای آشنایی بیشتر برای ازدواج. راستش این دو سال برام مثل برق و باد گذشت. خداروشکر به خاطر تمام لحظاتش. امروز خیلی تو حال و هوای روزای آشناییمون بودم. خاطرات شما بیشترش کرد. عزیزم امیدوارم همیشه لبتون خندون باشه و دلتون شاد. راستی ازت خیلی ممنونم رمز رو تو پست قبلی گذاشتی به خاطر ما دو نفر. شاد باشید
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم ... بس که من خوبم اخه
مامان لیدا
28 بهمن 93 17:26
بله عزیزم یه همچین آدمای پیشرفته ای هستیم ما.البته من سال آخر بودم سال 87.
غزل , باباییش
پاسخ
عزیزم ...
مامانی دخمل بلا
29 بهمن 93 14:42
هرگز ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید.... " جان مسکول "
مژگان
29 بهمن 93 15:25
می دونستی الناز جون (وبلاگ سیندرلا) دوقلو بارداره؟
غزل , باباییش
پاسخ
دروغ میگی ؟؟؟؟ ناقلا اون رمز داره ماجرای دوقلو بودنشه ؟؟؟؟؟؟ وایسا برم ببینم چه خبره ؟؟؟ اره ............ ممنون که گفتی...
مامان مبینا
30 بهمن 93 0:05
مامانی سلااااااااااااااااااااااااااااااااام ای بابا چ رمانتیک وپر احساس گفتی این ماجرای ازدواج خودت واقای همسری رو من ک کلی لذت بردم وبعضی موقعا هم خندیدممممممم ایشالله روز ب روز خوشبختر بشین و با اومدن نینی گلی خوشبختیتون بیشتر بشه عجیجم
غزل , باباییش
پاسخ
منونم عزیزم ... لطف داری ... ایشششششالا شما هم روزهای خیلی خوبی رو داشته باشی
مامان مبینا
30 بهمن 93 0:07
میگما خیلیم زرنگ تشریف داریاااااااااااااااااا لباس کادو دادیه طلا عوضش گرفتیه؟ گردنبندت خیلی خوشمله مبارکت باشه ودست اقای همسری هم درد نکنه
غزل , باباییش
پاسخ
به این جنبه اش فکر نکرده بودم
مامانی و بابایی
30 بهمن 93 11:21
ولنتاین مبارک. چقدر جالب و قشنگ بود خاطره ازدواجتون
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم عزیزم
فریده
3 اسفند 93 17:06
اخی چه فصه قشنگی اره عزیزم من خواهر فریبا هستم مبارک ناخنان هم باشه گلم
غزل , باباییش
پاسخ
سلام فریده ناقلا .... خوبی ؟؟؟؟ ممنون اومدی . فریبا خوبه ؟ اگه میدونستم خواهرشی تو این مدت حالشو از شما میپرسیدم . خوبه حالشون ؟؟؟ هرچند شما هم کم از خواهرت نداری ... میری دیگه پیدات نمیشه ...
مامان بردیا اریایی
4 اسفند 93 1:40
سلااااااااااااااااااااااااااااام دوست جونم خوبی دخمل نازت خوبه من اومدم اول هم به تو سر زدم ببینم چطوری میبینم که هدیه گرفتی روز عشق هم با تاخیر مباررررررررررک و ایشالله سالیان سال کنار هم خوب و خوش باشین عزیزم دوست دارمممممممممممممممم زیاددددددددددددد و اون دخمل ما رو هم حسابی بهش حواست باشه قربووووووووووووووووووونش برم من
غزل , باباییش
پاسخ
سلام دوستم ... خوش گذشت ؟؟؟؟ خوبی ؟؟؟ پسر گلی خوبه ؟؟؟