این جا همه چیز واقعا درهمه ...
سلام ....
خداییش از من سرخوش تر سراغ دارین ؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ چونکه : ........
دکتر گلی ما گفته نینی گلی ما قراره اخرهای اردیبهشت یا اوایل خرداد بیاد بغل مامانش ... یعنی دوهفته که ایران تعطیله که هیچ ، پس عملا من باید تا 10 اردیبهشت همه کارهام تموم باشه . یعنی من ونینی گلی و باباگلیش چقدر وقت داریم ؟؟؟ حدودا 6 هفته ... با درنظر گرفتن اینکه تو ماه اسفند مامانی کلا اصلا به هیچ عنوان وقت نداره چون ماه حساب وکتاب شرکت هستش و بابایی هم که به قول خودش : اصلا حرفش رو نزن ... پس میمونه فقط دوهفته اول فروردین و یه هفته اول اردیبهشت و .............. .
حالا :
I. نینی گلی جان هنوز اسم ندارد .
II. مامان خانوم اصلا بیمارستان رو انتخاب نکرده .
III. نینی گلی جان هیچ چیزی به نام سیسمونی ندارد .
IV. مامان خانوم نمیدونه که میره کرج یا نمیره ؟
V. نینی گلی جان تم و رنگ سیسمونی ندارد.
VI. مامان خانوم نمیدونه اثاث کشی داره یا نه ؟
VII. نینی گلی جان تخت و کمدش رو سفارش نداده است.
VIII. مامان خانوم اثاث کشی و خونه تکونی و خرید های خودشو چه کار کنه ؟
خوب دیگه چه خبر ؟؟؟
تازشم در این گیر ودار مادرشوهری وخواهرشوهری میگن که یعنی چی ؟ همین یه دونه داداشو داریم ، مگه میشه واسش جشن سیسمونی نگیریم ؟
خلاصه اینکه مامان خانوم یه دفتر سفارش داده از نوع نمدی بهله ، حداقل نینی گلی جان دفتر داره بعدشم هروقت تم رو انتخاب کردیم واسه کیک و ژله و گیفت و این بند و بساط ها ، میخواهیم جشن بگیریم ... البته بعد از انتخاب اسم و خرید سیسمونی و شاید هم اثاث کشی و خونه تکونی و انتخاب بیمارستان ....
تااااااااااااااازشم ... شاید مامانی واسه زایمانش بره شیراز . دل گنده به من میگنا ...
بهتون حق میدم تو این فرصت یک و ماه واندی اگه خواستین جایی قرار بزارین و منو کتک بزنین که اعصابتون راحت بشه ... والااااااااااااا ...
تازه ترشم .... بابایی به کتک خوردن با شدت بیشتری احتیاج دارد ، زیرا از نظر ایشان : حالا کو تا اردیبهشت !!!!!!
انگار داره راجع به اردیبهشت 95 حرف میزنه ...
چه کار کنم خووووووووووووو ؟؟؟ خانواده ای هستیم سرشار از خونسردی ... البته من بعضی وقتا سر بابایی جیغ های بنفش میزنما ... اما ... فایده ای ندارد ...
جدا چقدر وقتم کمه ، خوب تو تهران تنهام ، هیشکی نیست کمکم کنه ، منتظرم مامان و بابا و ممر گلی بیان تا کارهامو شروع کنم که البته اونا هم 25 اسفند میان ...
دکترم گفتن که زودتر باید بیمارستان رو انتخاب کنم ... خیلی گرونه که ... ولی خوب به هر حال نینی تو دل مامانشه وباید در بیاد نمیشه بمونه که ... منم که شدیدا میترسم ... خیلی شدید وزیاد ... هم از درد طبیعی و هم از سزارین و پارگی شکم نازنینم ... مهمه خووووو ... به دکترم گفتم اسم بیمارستانها و قیمت سال 94 رو بهم بگه . قیمتها رو که گفت : گفتم خانوم دکتر نینی تو دلم هستا ... من خودم نینی دارم نمیخوام بسازینش ... فقط درش بیارین ... همین ... کلی خندید و میگفت از دست تو چه کار کنم غزل ؟ هیچ مریضی مثل تو نداشتم ...
خوب ... خلاصه هر کی دوست واقعیه الان یه یاعلی بگه و بیاد کمک ... کار خاصی ندارما ... فقط : پیدا کردن خونه، اثاث کشی ، خرید سیسمونی ، خونه تکونی ، واااااااااااای شستن فرش و پرده ... نه نمیشه شما وایسین من برم جدی جدی واسه بابایی قاطی کنم و بیام .
زندگیمون شادی وشکلات و خنده رو خیلی جدی گرفته ... والاااااااا ... باید یه مدت اینجوری بشه تا بابایی حرف گوش کنه .
ایشالا شما هم زندگیتون پر باشه از شادی و شکلات وخنده ....
البته همیشه غزل همین جوری بوده ها ، همیشه همه دور و بری هام همه کارهاشونو کرده بودن بعد من تازه درگیر این بودم از کجا شروع کنم ؟ مثلا میخواستیم بریم عروسی همه از ارایشگاه اومده بودن و ترگل و ورگل من تازه از سر کار میومدم و تازه به این فکر میکردم خووووووو حالا چی بپوشم ؟؟؟ همیشه هم من از همه بهتر بودم . خخخخخخخخ . اعتماد به سقف و این حرفا . حالا هم ببینم چی میشه ؟ بالاخره عکسهای سیسمونی و کارهامو میزارم بعد شما دوست جونام نظر بدین ...
خلاصه اینکه هروقت یه مدت پیدام نشد شما هم مثل من خدا روشکر کنین چون دارم به مشکلات عدیده ای که در بالا اشاره شد میرسم . ایششششششششششششششالا ...
همتونو میلیون تا دوست دارم ....