زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

رویای واقعی

این جا همه چیز واقعا درهمه ...

1393/12/3 17:13
نویسنده : غزل , باباییش
735 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ....
خداییش از من سرخوش تر سراغ دارین ؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ چونکه : ........
دکتر گلی ما گفته نینی گلی ما قراره اخرهای اردیبهشت یا اوایل خرداد بیاد بغل مامانش ... یعنی دوهفته که ایران تعطیله که هیچ ، پس عملا من باید تا 10 اردیبهشت همه کارهام تموم باشه . یعنی من ونینی گلی و باباگلیش چقدر وقت داریم ؟؟؟ حدودا 6 هفته ... با درنظر گرفتن اینکه تو ماه اسفند مامانی کلا اصلا به هیچ عنوان وقت نداره چون ماه حساب وکتاب شرکت هستش و بابایی هم که به قول خودش : اصلا حرفش رو نزن ...  پس میمونه فقط دوهفته اول فروردین و یه هفته اول اردیبهشت و  .............. .


حالا :

I.     نینی گلی جان هنوز اسم ندارد .شکلک های شباهنگShabahang
II.    مامان خانوم اصلا بیمارستان رو انتخاب نکرده .
III.   نینی گلی جان هیچ چیزی به نام سیسمونی ندارد .شکلک های شباهنگShabahang
IV.   مامان خانوم نمیدونه که میره کرج یا نمیره ؟
V.    نینی گلی جان تم و رنگ سیسمونی ندارد.شکلک های شباهنگShabahang
VI.   مامان خانوم نمیدونه اثاث کشی داره یا نه ؟
VII.  نینی گلی جان تخت و کمدش رو سفارش نداده است.شکلک های شباهنگShabahang
VIII.  مامان خانوم اثاث کشی و خونه تکونی و خرید های خودشو چه کار کنه ؟

خوب دیگه چه خبر ؟؟؟


تازشم در این گیر ودار مادرشوهری وخواهرشوهری میگن که یعنی چی ؟ همین یه دونه داداشو داریم ، مگه میشه واسش جشن سیسمونی نگیریم ؟ 
خلاصه اینکه مامان خانوم یه دفتر سفارش داده از نوع نمدیشکلک های شباهنگShabahang  بهله ، حداقل نینی گلی جان دفتر داره  بعدشم هروقت تم رو انتخاب کردیم  واسه کیک و ژله و گیفت و این بند و بساط ها ، میخواهیم جشن بگیریم ... البته بعد از انتخاب اسم و خرید سیسمونی و شاید هم اثاث کشی و خونه تکونی و انتخاب بیمارستان ....
تااااااااااااااازشم ... شاید مامانی واسه زایمانش بره شیراز . دل گنده به من میگنا ... شکلک های شباهنگShabahang
بهتون حق میدم تو این فرصت یک و ماه واندی اگه خواستین جایی قرار بزارین و منو کتک بزنین که اعصابتون راحت بشه ... والااااااااااااا ...شکلک های شباهنگShabahang
تازه ترشم .... بابایی به کتک خوردن با شدت بیشتری احتیاج دارد ، زیرا از نظر ایشان :   حالا کو تا اردیبهشت !!!!!!
انگار داره راجع به اردیبهشت 95 حرف میزنه ...
چه کار کنم خووووووووووووو ؟؟؟ خانواده ای هستیم سرشار از خونسردی ... البته من بعضی وقتا سر بابایی جیغ های بنفش میزنما ... اما ... فایده ای ندارد ...

جدا چقدر وقتم کمه ، خوب تو تهران تنهام ، هیشکی نیست کمکم کنه ، منتظرم مامان و بابا و ممر گلی بیان تا کارهامو شروع کنم که البته اونا هم 25 اسفند میان ...


دکترم گفتن که زودتر باید بیمارستان رو انتخاب کنم ... خیلی گرونه که ... ولی خوب به هر حال نینی تو دل مامانشه وباید در بیاد نمیشه بمونه که ... منم که شدیدا میترسم ... خیلی شدید وزیاد ... هم از درد طبیعی و هم از سزارین و پارگی شکم نازنینم ... مهمه خووووو ...  به دکترم گفتم اسم بیمارستانها و قیمت سال 94 رو بهم بگه . قیمتها رو که گفت : گفتم خانوم دکتر نینی تو دلم هستا ... من خودم نینی دارم نمیخوام بسازینش ... فقط درش بیارین ... همین ... کلی خندید و میگفت از دست تو چه کار کنم غزل ؟ هیچ مریضی مثل تو نداشتم ...
خوب ... خلاصه هر کی دوست واقعیه الان یه یاعلی بگه و بیاد کمک ... کار خاصی ندارما ... فقط : پیدا کردن خونه، اثاث کشی ، خرید سیسمونی ، خونه تکونی ، واااااااااااای شستن فرش و پرده ... نه نمیشه شما وایسین من برم جدی جدی واسه بابایی قاطی کنم و بیام .
زندگیمون شادی وشکلات و خنده رو خیلی جدی گرفته ... والاااااااا ... باید یه مدت اینجوری بشه تا بابایی حرف گوش کنه .
ایشالا شما هم زندگیتون پر باشه از شادی و شکلات وخنده ....

البته همیشه غزل همین جوری بوده ها ، همیشه همه دور و بری هام همه کارهاشونو کرده بودن بعد من تازه درگیر این بودم از کجا شروع کنم ؟ مثلا میخواستیم بریم عروسی همه از ارایشگاه اومده بودن و ترگل و ورگل من تازه از سر کار میومدم و تازه به این فکر میکردم خووووووو حالا چی بپوشم ؟؟؟ همیشه هم من از همه بهتر بودم . خخخخخخخخ . اعتماد به سقف و این حرفا . حالا هم ببینم چی میشه ؟ بالاخره عکسهای سیسمونی و کارهامو میزارم بعد شما دوست جونام نظر بدین ...

خلاصه اینکه هروقت یه مدت پیدام نشد شما هم مثل من خدا روشکر کنین چون دارم به مشکلات عدیده ای که در بالا اشاره شد میرسم  . ایششششششششششششششالا ...

همتونو میلیون تا دوست دارم .... 07400000



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سمي
4 اسفند 93 12:01
چرا اينقدر زود ؟ مگه من وتو با هم نيستيم ؟ زود باش جواب بده دارم مي ميرم از نگراني
غزل , باباییش
پاسخ
تو صفحه خودت تو خصوصی جواب دادم ...
مژگان
4 اسفند 93 14:39
آخییییییی! ناااااازززززییییی!! تو گناه داری دیگه! ایشاالله همه چی به موقع و به بهترین شکل ممکن انجام بشه. راستی به غیر از کارهایی که گفتی یه کارو گمونم جا انداختی. اونم انتخاب نوع زایمانت. هنوز اونم انتخاب نکردی؟ انتخاب اسم هم خیلی مرحله شیرینیه. ان شاالله همیشه شیرین کام باشید. اسم انتخاب کردید ما رو بی خبر نذارید
غزل , باباییش
پاسخ
بیشین بینیم باباااااا .... به جای دلداری یه کار دیگه رو هم یادم اورده ... دوست جوووووونم چه کار کنم ؟؟؟؟ مژگان واااااااااااای نگو .... من از جفتش تا حدجنون میترسم هم از درد طبیعی هم از پارگی شکم واسه سزارین و چاق موندن بعدش ... چه کار کنم ؟؟؟؟
مامان بردیا اریایی
5 اسفند 93 0:48
از دست تووووووو خیلی با حوصله ای بابا نگران نباش خودم میام بهت کمک میکنم زود باش تنبل خاااااااااااااانم اسم انتخاب کن زایمان که ترس نداره جدی میگم ایشاله نی نی سالم میاد بغلت
غزل , باباییش
پاسخ
میترسم خوووووو ... طبیعی بودی ؟؟؟
مامان لیدا
5 اسفند 93 1:44
چه جالب! آخه منم پارسال دقیقا دکترم گفت اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد نی نیت میاد. ولی من چشم بسته سزارینو انتخاب کردم چون اصلا تحمل دردو ندارم تخت و کمدو تازه اولین روز عید گرفتم چیدم.بقیه سیسمونی هم که توی ماه آخر گرفتم.تااااازه یه عالمه هم وقت اضافه آوردم.اصن غصه نخور عزیزم هرچی خونسردتر باشی بهتره.حالا کو تا اردیبهشت
غزل , باباییش
پاسخ
وااااااااااای جدی .... ایناها ... پیداش کردم ... اینم عین منه ... خدا روشکر پس به کارهات رسیدی ؟؟؟ من بیشتر از همه چیز نگران اثاث کشی هستم ...
مژگان
5 اسفند 93 8:39
من هنوز برای نی نی دار شدم هنوز اقدام نکردم. ولی نمیدونم چرا دوست دارم هر وقت خواستم نی نی مون رو به دنیا بیارم به روش طبیعی به دنیا بیارمش! گمونم خودآزارم آخه دردهای بعد از سزارین اونقدر زیاده و طولانیه که آدم حس میکنه کاش چند ساعت درد طبیعی رو تحمل کرده بودم ولی دیگه راحت میشدم. اخه خواهرم که سزارین کرد انقدر راحت بود که انگار نه انگار زایمان کرده ... همه چیز خیل زود تموم شد ... حتی واسه پذیرایی از مهمونها هم خودش کارهاش رو میکرد ... من از برش و بخیه قسمت پرینه میترسم ...میترسم داغون بشه همه چیز بره بعدم نتونم کاریش کنم و هی عفونت و این حرفا ... از سزارین هم میترسم ... بازم به خاطر بخیه و عفونت ... خخخخخخخخ ..... بیارمش بالا ؟؟؟؟
مژگان
5 اسفند 93 8:44
زایمان طبیعی شاید دردش خیلی زیاد باشه ولی خوبیش اینه که بعدش میتونی شکمت رو محکم ببندی تا کوچیک بشه ولی بعد از سزارین چون بخیه داره نمیشه شکم رو بست به خاطر همین شکم بزرگ می مونه. من از همین سزارین از همه بیشتر بدم میاد
غزل , باباییش
پاسخ
میترررررررررررررررررررررررسم
مامان مبینا
5 اسفند 93 17:07
مامانی سلاااااااااااااااااااااام خوووووووووووووو شروع کن دیگه کاراتو وقت کم نیاری ی وقتا؟؟ وااااااااااای همسر منم عین غزل جون خونسرددددددددددددددد ک ادم لجش میگیره منم همیشه عجووووووووووووول منو اقای همسری چ تفاهمی داریماااااااااااااا بووووووووووووس
غزل , باباییش
پاسخ
واااااااااااااای غصه دارم میخورم
مامان لیدا
5 اسفند 93 17:52
عزیزم من سزارین کردم.10 دقیقه بعد عمل هم شکم بند بستم تا 40 روز بعدش.الانم شکمم مثل قبل حاملگیمه شایدم کوچیکتر در واقع اصلا شکم ندارم.2روز بعد عملم مث آدم عادی بودم درد نداشتم.بستگی به دکتر هم داره باز فکرتو بکن ولی اگه به خاطر شکم میگیهیچ ربطی نداره. بودن مادرایی که طبیعی آوردن و شکمشون جلویه پس اگه اونجور باشه مامانای ما باید مانکن باشن که
غزل , باباییش
پاسخ
مانکن بودن مامانای مارو خیلی خوب گفتی ... مخصوصا مامان خانوم تپلی من ... خخخخخخ ... یه ربع خندیدم خدایی ... موافقم شدییییییییییییییییییییید ..... منم بیشتر سزارین دوست دارم ... خیلی استانه دردم پایینه
مامان بردیا اریایی
6 اسفند 93 0:44
من سزارین بودم بهش فکر نکن همچین میاد و میره که باورت نمیشه استرس برات خوب نیست
مامان لیلی
6 اسفند 93 22:49
ای جانم غزل با ابن همه کار نکرده...خیلی بامزه ای به خدا زایمانم ترس نداره گلممممممممممممممم.... اسم نی نی مهمه ها بدو بدو دیگه
غزل , باباییش
پاسخ
وااااااااااای نگو یادم نیااااااااااااار
مامانی دخمل بلا
7 اسفند 93 20:13
سلاااااااااااااااممممممممممم غزل گل گلی خودم و نی نی گلی تو راهیش خوبی عزیز دلم ؟ کنجدمون خوبه ؟ الان البته دیگه فندقی شده واسه خودش من که میگم بابای فندق که میخواد صبر کنه نی نی گلی بیاد و ببینه چه اسمی بهش میاد بعد انتخاب کنه , کلا صبر کنین بعدا که به دنیا اومد از خودش بپرسین ببینین سیسمونی چی میخواد ؟ شاید اصلا نخواد و بچه قانعی باشه ؟ ها ؟؟؟چی میگی ؟؟؟ زایمانم صبر کن دردت بگیره , اگه بچه اومد که اومد , اگه نیومدم که سزارین میشی دیگه .... این همه ترس نداره که ... نه سزارین ترس داره , نه طبیعی ... بچه میاد خودش کلا , بخوای و نخوای میاد دیگه , راه نداره ... عزیز دلمممممممم خواستم یه کم باهات شووووووووووووووخی کنم , فضا عوض شه , ناراحت نشیااااااااااا ... گلم اصلا استرس به خودت راه ندهههههه ... همه این کارها به مرور حل میشه و سر وقت همه چی بهتر از بقیه هم حاضر و آماده است ... کلا به آخرای بارداری که نزدیک میشی همش فکر میکنی هیچ کاری نکردی و همین امروز فردا هم نینی میاد ... من خودم 1 ماه آخر همه کارهامو انجام دادم به همه چی هم رسیدم ... همه میگفتن بابا پس تاریخ زایمان برات نزد این دکتر , منم میگفتم نه ... یعنی هفته 38 برای من تاریخ زلیمان زد و معرفی نامه داد ... زایمان هم هیچ ترسی نداره عزیزم ... سزارین خیلی الان سخت نیست مثل قبل , و درد زیادی نداره بعدش , اونقدر مسکن و شیاف و این چیزها بهت میزنن و میدن بهت ببری خونه که دردش رو زیاد حس نمیکنی ... من دو بار سزارین شدم هر دو بار هم زایمانم خیلی عالی بود .. فقط نباید بیخودی خودت رو بترسونی و استرس الکی به خودت بدی ... اصلا نترسسسسسسس از عمل و بخیه ... بخیه هم بگو جذبی بهت بزنن خیلی خوب و راحته ... من از همون روز اول خودم راه میرفتم و کارهامو انجام میدادم ..... باور کن بعدا میفهمی بیخودی حرص و جوش زایمان رو خوردی و اون به راحتی , خودش به روال خودش , انجام میشه و هیچ ترسی نداره ... فقط راجع به شکم باید بگم چه طبیعی زایمان کنی و چه سزارین , اگه به فکر اندام و اضافه وزنت نباشی و شکمت رو ول کنی به امون خدا , میشه همون قضیه مامانها که گفتن و البته من خودم هم دست کمی از مامانها ندارما , گفته باشم کلا اگه از اول اندامت خوب باشه و بعدا هم رعایت کنی یه سری نکات رو , شکمت و اضافه وزنت هم خواهد رفت ... اصلا نگراااااااااااااننننننننن نباش .... تمیز کردن خونه و خرید هم کار زیادی نیست .... به سلامتی مامانت اینا میان و کمکت میکنن و همه چی زووووووود رو به راه میشه و بهتر و شیک تر از همه غزل ماستتتتتتت .... پس الکی استرس به خودت و کنجد نده که الان فقط مهم استراحت توست و اینکه بخندی و شاد باشی و از زندگی دو نفره که دیگه چیزی به پایانش نمونده لذت ببری و دوران بارداری لذت بخش و به یاد موندی داشه باشی ... به قول آقای بابایی , کووووووووووووو تا اردیبهشت .... راستی منم متولد اردیبهشتماااااااااااا
غزل , باباییش
پاسخ
ممنونم دوست جون مهربونم اینهمه وقت گذاشتی و بهم ارامش دادی ... ایشالا همینی میشه که گفتی ... اره دیگه زایمان رو میسپارم دست خدا و روزی ده بار به خودم میگم بابا این همه ادم از دل مامانشون در اومدن خوووووو ... نترس ...ایشالا که کارهامو بتونم انجام بدم ... دیگه تا اومدن مامان وبابام و خاله کوچیکه نینی چیزی نمونده ... ایشالا همه چیز عالی پیش میره ... ممنووووووووووووووووووووووووووووووون اردیبهشتی هستی ؟؟؟ به سلامتی ... بهاری ها خیلی خوبن ...
فریده
13 اسفند 93 15:58
کلا عاشقتم سرخوش