زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

رویای واقعی

خدا با من است ... دقیقا کنارم ...

 سلام به همه ...                                                     امروز صبح بازم غزل خودش رو تو آسمونها حس کرد و باز هم اون صدای قلب منوبه ژرفای خیال مادر بودن برد . . و من هنوز هم تو بهت این موضوع موندم که واقعا مادر شدم ؟ هنوز هم با گذشته هیچ فرقی نکردم .هنوز هم باور ندارم ، باور نمیکنم یه موجود ...
5 بهمن 1393

من خوشبختم ...

 روزهای زیبای بارداری ... روزهام داره یکی بعد از اون یکی میگذره و من همچنان سرخوش از حس زیبای مادر بودن ... کودکم : واژه مادر بودن برایم خیلی عجیب است ... به مادرم میاندیشم ... قوی ، محکم ، زیبا ، آرام و حالا من در استانه مانند او بودن ... شاید کودکم دقیقا مانند من باشد ، همیشه انتظار داشته باشد مادرش همه چیز را بداند ، بهتر ازهمه باشد ، مهربانترین ، زیباترین ، صبورترین ... شاید پر از غذاهای خوشمزه ... شاید پر از بادکنک و شیرینی و شکلات ... مادر که باشی ... بزرگ میشوی ... حتی اگر سی سالت باشد ... مادر که باشی ... آ...
22 دی 1393

هویجوری ها ...

    سلام ... ببخشید که نگرانتون کردم ... خوبم ... خداروشکر ... نینی گلی هم خوبه ... در عوض تا بخواین خونه وزندگیم به هم ریخته است ... همه چیز به ظاهر کالا مرتبه اما واقعیتشو خودم میدونم که چه افتضاحیه ... خداییش وقت ندارم اخه از صبح 7،30 که از خونه میام بیرون غیر از شنبه و یکشنبه که هفت خونه ام ، بقیه روزهای هفته حدود 9 شب میرسم که فقط وقت دارم یه چیزی درست کنم واسه شام ... جدیدا م...
14 دی 1393

روزهای زیبای غزل جووووووووون ...

       مهربانم   امروزم با توعالی است‎،لبریز است ازعاشقانه ها‎ ، دوستت دارمها‎ ، بوسه ها‎ ، امروزم را دوست دارم‎ ، به امید فردا نخواهم ماند‎.سهمم را ازعشق توهمین امروز خواهم گرفت‎،آن هنگام که باد‎بوی عطر تنت را برایم هدیه می آورد‎و من مست و خراب پر از ناز و نیاز‎برایت ازعشق می سرایم .  ‎از انتظاری که هر روز دیوانه میکند روحم را‎ . ازعشقی که هرروز می سوزاند تنم را‎ و ازمهری که هر روز پرمیکند قلبم را‎ .  امروز همین امروز سهمم را ازعشق تومیگیرم‎  ، به امید فردا نخواهم ماند.         &nbs...
6 دی 1393

خوووووووووووووووووشحالم ...

سلام . خوشحالم اخه امروز میرم شیراز ... خوشحالم ... زیاد ... با بابایی میرم ... سعی میکنم بیشتر طول مسیر رو عقب ماشین دراز بکشم که نینی گلی ناراحت نشه ... همه چیز ارومه ... راستی دیشب ساعت 10:28 دقیقه نینی گلی واسه یه لحظه خیلی خیلی کوتاه یه حضور کوچولو به ماماش نشون داد وااااااااااااااااااای باورم نمیشه ... از همه کوچولوتر عاشقتم چند روز نیستم ، با هوار تا عکس میام ... مواظب همدیگه ومواظب نی نی گلی هاتون باشین ... زندگیتون پر از شادی وشکلات وخنده ...   ...
27 آذر 1393

غزلی مینویسه ...

                                                       اگر کسی تو را با تمام مهربانی ات دوست نداشت، دلگیر مباش   که نه تو گناهکاری    نه او! من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها یکی سپاسش گفت!!! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر !!! پس مپندار بهتر از آن...
23 آذر 1393