زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

رویای واقعی

غزل پر از خبر ...

سلام دوستان  نینی گلی سلام دوستای مهربونم ممنون بابت همه لطفهایی که دارین، امروز حالم خیلی خوبه ، عالی. اخه                                            مامان غزل مامان یه دخمل شده    بهله ، تازشم نینی گلی یه دخمله  ... یعنی خونه ما هم میشه پر از صورتی ... نارنجی ... زرد ... دخمله دیگه ... ناز داره ... هرچی میخره صورتیه ... مامان فدای فرشته صورتیش بشه ...             &nb...
16 آذر 1393

NT , اسم نینی ...

سلام عشق مامان ... سلام دوستان گلم ... فریبای عزیزم ممنونم که نگرانمی و حالمو میپرسی ... هینطورمامان بردیا و مژده خانوم ممنون از همه ... سحر عزیم و رویا هم خیلی لطف دارن ممنونم .... این روزها حالم خوبه ... خداروشکر ... کلا نینی گلی خیلی نینی گلیه و اصلا مامانش رو اذیت نمیکنه ... انصافا هم خیلی اذیت نشدم وتا حالا بارداری آروم و خوبی رو داشتم میگن خدا وقتی کسی رو دوست داره بارداری راحتی رو براش پیش میاره ... اینو دوست وبلاگی ام سحر جون بهم گفت که مامان بزرگ مهربون و گرامیشون گفته بودن ... ایشالا که اینجوری باشه  مامانی رفت NT و خداروشکر همه چیز آرومه و همه چیز خوبه ، خدایا شکرت که قاطی همه چیزها بابایی و نینی گلی رو دارم...
13 آذر 1393

روزهای خوش برمیگردد ....

سلام ... دوستای گلم سلام ... چهارشنبه 12 اذر هستش و من وبابایی و نینی گلی میریم پیش خانوم دکتر مهربونون . دل تو دلم نیست که ببینم چه خبره ؟ دیروز خیلی روز خوبی رو داشتم . بابایی زود اومد خونه و گفت تا یه دوش بگیرم آماده شو سه تایی بریم بیرون ... رفتیم شام خوردیم و بعدشم ابمیوه و بعدشم رفتیم واسه نینی گلی خرید کردیم ... اینکه بابایی خودش ترتیب این برنامه رو داده بود خیلی بهم حال داد . توی راه برگشت پشت چراغ قرمز یه سی دی خریدیم و جالب این بود که دقیقا...
11 آذر 1393

دردسرهای مامان غزل ...

زمان میگذرد ... اما این بار به گونه ای متفاوت ... آرام ... آرام .... آرام ... این روزها چه اهمیتی دارد که چه کسی دلم را میشکند ؟ این روزها چه اهمیتی دارد که باز هم بازیچه دست افرادی شوم که دو سال پیش همین کار را کرده اند و حالا این بازی تکرار میشود و باز هم چند ماه بعد با یک تلفن ساده همه چیز حل میشود . چه اهمیتی دارد که من چه فکری میکنم و دیگران چه فکری ؟؟؟ دوستی من همین گونه است ، همینگونه که تا امروزبوده ، اگر خوب بوده پس همیشه خوب میماند و اگر خوب نبوده که قرار نیست بعد از سی سال عوض شوم ، من همینم ... همینقدر معمولی ... خدایا خوشحالم که در پیشگاه تو شرمنده نیستم ... خدایم خوشحالم که حرفهایی نزده ام که بی دلیل دلی را بشکنم و ک...
5 آذر 1393

نامه واسه نینی گلی ...

هنوز به دنیا نیومدی ... هنوز تو دل مامانی و فقط فقط مال مامان ... الان فقط مال منی ... الان تورو با هیچ کس قسمت نمیکنم ... دخترم ؟؟؟ پسرم ؟؟؟ به نظر تو مامان اخرین شبی رو که با تو میگذرونه از شوق دیدنت تا صبح نمیخوابه ؟؟؟ یا از ترس قسمت کردن این عشق با بقیه خوابش نمیبره ؟؟؟ به نظر تو مامان بیشتر عاشق تو میشه یا عاشق بابایی میمونه ؟؟؟ اصلا به نظر تو وقتی اولین بار مامان تو رو میبینه چه کار میکنه ؟؟؟ همین جوری نگاهت میکنه و چشم ازت بر نمیداره ؟؟؟ یا سریع یه علامت رو پیشونیت میزاره که تو رو قاطی نی نی های دیگه گم نکنه ؟؟ اصلا مگه به زیبایی تو واسه مامان نینی هم هست که قرار باشه تو رو اشتباه بگیره ؟؟؟ کلی واسه خودم تمرین کردم ... تمرین کردم ...
28 آبان 1393

واسه نینی گلی ...

سلام نینی گلی مامان . این پست فقط واسه شماست نینی گلی نازم ... این روزها مامانی یه مقدار اوضاعش بهتره و شرایط بهتر شده ... هر چند هنوز هم تهوع اذیتم میکنه مخصوصا عصرها ... اما بازم اوضاع از همیشه بهتره نازنینم ،مامانی واسه 12 آذر وقت داره که بره پیش خانوم دکترمهربونمون و تا اون موقع فقط شما دایم ضربانهای قلب مامان نگرانتو میشنوی ... نازنیم ... دوست داشتن کمترین واژه ای هست که ح...
27 آبان 1393

ارامش کم کم برمیگرده ...

سلام . گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که چقدر خوبه این وبلاگ رو دارم و فارغ از همه دغدغه ها میتونم بنویسم . اینجا دوستهایی رو دارم که کاملا واقعی هستند با اینکه اصلا ندیدمشون . دوستایی که با ناراحتیم ناراحت میشن ودلداریم میدن وبا شادیم ازته ته دلشون میخندن و خوشحال میشن . دوستهایی که به خاطر یه موضوع کوچیک لازم نیست ساعتها براشون دلیل بیارم ... اینجا رو دوست دارم. البته این بین زینا هم هست . دوست عزیزی که باهاش واقعا، دوستی رو میفهمم و خوشحالم که دوستمه . این روزهام داره با آرامش بیشتری میگذره و کم کم غزلی اوضاعش داره بهتر میشه ... نینی گلی کمتر دست تو دل مامانش میکنه و حسابی خوبه ... سون جون هم حسابی سرش گرم شده با یه شکم قلقلی و یه پسر عسلی ...
24 آبان 1393