زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

رویای واقعی

روزهای زیبای غزل جووووووووون ...

       مهربانم   امروزم با توعالی است‎،لبریز است ازعاشقانه ها‎ ، دوستت دارمها‎ ، بوسه ها‎ ، امروزم را دوست دارم‎ ، به امید فردا نخواهم ماند‎.سهمم را ازعشق توهمین امروز خواهم گرفت‎،آن هنگام که باد‎بوی عطر تنت را برایم هدیه می آورد‎و من مست و خراب پر از ناز و نیاز‎برایت ازعشق می سرایم .  ‎از انتظاری که هر روز دیوانه میکند روحم را‎ . ازعشقی که هرروز می سوزاند تنم را‎ و ازمهری که هر روز پرمیکند قلبم را‎ .  امروز همین امروز سهمم را ازعشق تومیگیرم‎  ، به امید فردا نخواهم ماند.         &nbs...
6 دی 1393

خوووووووووووووووووشحالم ...

سلام . خوشحالم اخه امروز میرم شیراز ... خوشحالم ... زیاد ... با بابایی میرم ... سعی میکنم بیشتر طول مسیر رو عقب ماشین دراز بکشم که نینی گلی ناراحت نشه ... همه چیز ارومه ... راستی دیشب ساعت 10:28 دقیقه نینی گلی واسه یه لحظه خیلی خیلی کوتاه یه حضور کوچولو به ماماش نشون داد وااااااااااااااااااای باورم نمیشه ... از همه کوچولوتر عاشقتم چند روز نیستم ، با هوار تا عکس میام ... مواظب همدیگه ومواظب نی نی گلی هاتون باشین ... زندگیتون پر از شادی وشکلات وخنده ...   ...
27 آذر 1393

غزلی مینویسه ...

                                                       اگر کسی تو را با تمام مهربانی ات دوست نداشت، دلگیر مباش   که نه تو گناهکاری    نه او! من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها یکی سپاسش گفت!!! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر !!! پس مپندار بهتر از آن...
23 آذر 1393

غزل پر از خبر ...

سلام دوستان  نینی گلی سلام دوستای مهربونم ممنون بابت همه لطفهایی که دارین، امروز حالم خیلی خوبه ، عالی. اخه                                            مامان غزل مامان یه دخمل شده    بهله ، تازشم نینی گلی یه دخمله  ... یعنی خونه ما هم میشه پر از صورتی ... نارنجی ... زرد ... دخمله دیگه ... ناز داره ... هرچی میخره صورتیه ... مامان فدای فرشته صورتیش بشه ...             &nb...
16 آذر 1393

NT , اسم نینی ...

سلام عشق مامان ... سلام دوستان گلم ... فریبای عزیزم ممنونم که نگرانمی و حالمو میپرسی ... هینطورمامان بردیا و مژده خانوم ممنون از همه ... سحر عزیم و رویا هم خیلی لطف دارن ممنونم .... این روزها حالم خوبه ... خداروشکر ... کلا نینی گلی خیلی نینی گلیه و اصلا مامانش رو اذیت نمیکنه ... انصافا هم خیلی اذیت نشدم وتا حالا بارداری آروم و خوبی رو داشتم میگن خدا وقتی کسی رو دوست داره بارداری راحتی رو براش پیش میاره ... اینو دوست وبلاگی ام سحر جون بهم گفت که مامان بزرگ مهربون و گرامیشون گفته بودن ... ایشالا که اینجوری باشه  مامانی رفت NT و خداروشکر همه چیز آرومه و همه چیز خوبه ، خدایا شکرت که قاطی همه چیزها بابایی و نینی گلی رو دارم...
13 آذر 1393

روزهای خوش برمیگردد ....

سلام ... دوستای گلم سلام ... چهارشنبه 12 اذر هستش و من وبابایی و نینی گلی میریم پیش خانوم دکتر مهربونون . دل تو دلم نیست که ببینم چه خبره ؟ دیروز خیلی روز خوبی رو داشتم . بابایی زود اومد خونه و گفت تا یه دوش بگیرم آماده شو سه تایی بریم بیرون ... رفتیم شام خوردیم و بعدشم ابمیوه و بعدشم رفتیم واسه نینی گلی خرید کردیم ... اینکه بابایی خودش ترتیب این برنامه رو داده بود خیلی بهم حال داد . توی راه برگشت پشت چراغ قرمز یه سی دی خریدیم و جالب این بود که دقیقا...
11 آذر 1393

دردسرهای مامان غزل ...

زمان میگذرد ... اما این بار به گونه ای متفاوت ... آرام ... آرام .... آرام ... این روزها چه اهمیتی دارد که چه کسی دلم را میشکند ؟ این روزها چه اهمیتی دارد که باز هم بازیچه دست افرادی شوم که دو سال پیش همین کار را کرده اند و حالا این بازی تکرار میشود و باز هم چند ماه بعد با یک تلفن ساده همه چیز حل میشود . چه اهمیتی دارد که من چه فکری میکنم و دیگران چه فکری ؟؟؟ دوستی من همین گونه است ، همینگونه که تا امروزبوده ، اگر خوب بوده پس همیشه خوب میماند و اگر خوب نبوده که قرار نیست بعد از سی سال عوض شوم ، من همینم ... همینقدر معمولی ... خدایا خوشحالم که در پیشگاه تو شرمنده نیستم ... خدایم خوشحالم که حرفهایی نزده ام که بی دلیل دلی را بشکنم و ک...
5 آذر 1393

نامه واسه نینی گلی ...

هنوز به دنیا نیومدی ... هنوز تو دل مامانی و فقط فقط مال مامان ... الان فقط مال منی ... الان تورو با هیچ کس قسمت نمیکنم ... دخترم ؟؟؟ پسرم ؟؟؟ به نظر تو مامان اخرین شبی رو که با تو میگذرونه از شوق دیدنت تا صبح نمیخوابه ؟؟؟ یا از ترس قسمت کردن این عشق با بقیه خوابش نمیبره ؟؟؟ به نظر تو مامان بیشتر عاشق تو میشه یا عاشق بابایی میمونه ؟؟؟ اصلا به نظر تو وقتی اولین بار مامان تو رو میبینه چه کار میکنه ؟؟؟ همین جوری نگاهت میکنه و چشم ازت بر نمیداره ؟؟؟ یا سریع یه علامت رو پیشونیت میزاره که تو رو قاطی نی نی های دیگه گم نکنه ؟؟ اصلا مگه به زیبایی تو واسه مامان نینی هم هست که قرار باشه تو رو اشتباه بگیره ؟؟؟ کلی واسه خودم تمرین کردم ... تمرین کردم ...
28 آبان 1393